نوشته شده توسط: شهید کاظمی
سلام بر حسین و اربعینش، سلام بر اربعین و زائرانش! و سلام بر اندوه های دل آنان که به سوغات بر مزار کشتگان، عشق بردند و به مویه نشستند. به شوق زیارت صحن و سرای جان فزایت، اربعین شهادتت را به سوگ می نشینیم، یا حسین!
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
عجب آیینه بارانی است در شام!
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همه از کربلا تا شام گفتند:
امام عشق ـ زینالعابدینی
*
همیشه چشم گریانی است با تو
مگر یاد شهیدانی است با تو
هوای گریه دارم مثل این است:
غم شام غریبانی است با تو
*
نگاهت ابر گریانی است در شام
عجب آیینه بارانی است در شام
خبر در شهر، پیچیده است آری:
حضورت مثل توفانی است در شام
*
چه رازی داشت آخر سجدههایت
چه کردی در «صحیفه» با دعایت،
که میآید خیالم هر شب و روز
به پابوس شهید کربلایت
*
چه میشد خاک دامان تو باشم
شبی مهمان چشمان تو باشم
بیا مولای من! امشب دعا کُن
که من هم از شهیدان تو باشم
شعر از:عبدالحسین رحمتی.
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
دهه فجر انقلاب اسلامی ایران یادآور سلحشوری ها و پایمردی های رهایی بخش و ستم سوز شما مردم آزادی خواه در برابر حاکمیت شجره خبیثه استبداد و سلطه خارجی است فرا رسیدن این ایام خاطره انگیز و غرور آفرین در تاریخ پر افتخار ایران عزیز را به شما تبریک عرض می کنیم و یاد معمار انقلاب اسلامی و رهبر آزاده ، حضرت امام خمینی (ره ) را گرامی می داریم .
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
متن کامل سخنرانی امام (ره ) در بهشت زهرا
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
اعطا مقام عبودیت به سایر پیامبران
کرامت، یعنى: نزاهت از پستى و فرومایگى که در عزت نفس، مناعت طبع، برخوردارى از روحى بزرگ، برازندگى، بلندنظرى، جوانمردى، آزاداندیشى و آزادمنشى و آزادگى ابوالفضل جلوهگر مىشود و احیانا از آن به «بزرگوارى» تعبیر مىشود .
خودساختگى کربلاییان آنان را در فضایى بسیار عالى و فراتر از تیررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهدید و تطمیع اهریمنان دون، کوتاهتر از آن بود که به ساحت قدسیشان برسد .
سالها پس از واقعهى کربلا به یکى از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگى بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟
جواب داد: خفه شو! گروهى روى در روى ما ایستادند، دستها بر قبضهى شمشیر، گامها استوار، نه امان مىپذیرفتند، نه فریفتهى مال مىشدند، جز دو راه پیش روى آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومت یا کشته شدن. مادرت به عزایت بنشیند ما جز آنچه کردیم، چارهاى نداشتیم. (1)
از همین گفتگوهاى کوتاه که تاکید دارد عاشوراییان «نه امان مىپذیرفتند و نه فریفتهى مال مىگشتند؛ بلکه با گامهاى استوار و دستهاى شمشیردار پایدارى مىکردند» مىتوان فهمید که آنان جهاد اکبر و اصغر را در هم آمیخته و به اوج مقام مخلصین رسیده بودند و شیطان هم گفته بود که: «و لاضلنهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین»(2)؛ پروردگارا من ... و همکیشان را گمراه خواهم ساخت؛ مگر بندگان مخلصت را.»
حضرت صادق علیه السلام درباره ابوالفضل علیه السلام مىفرماید: عمویم عباس، با بصیرت، ثابت قدم و داراى ایمان راسخ بود. همراه ابوعبدالله علیه السلام مجاهدت کرد، «وابلى بلاء احسنا»(3)؛ عجب نیکو امتحان داد!
امام صادق علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند عموى ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد. براى عمویم عباس مقامى نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه آن مقام را مىبرند. (4)
جوانمردى، خلوص نیت، فداکارى تا به این حد! ما تنها از ناحیه عمل نگاه مىکنیم، به روح عمل نمىنگریم تا اهمیت آن را بفهمیم .
شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقت یکى از سران دشمن مىآید، فریاد مىزند: عباس بن على و برادرانش را بگویید بیایند. عباس مىشنود؛ ولى اعتنا نمىکند، مثل این که ابدا نشنیده است .
آنچنان در حضور امام حسین علیه السلام مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس مىآید، مىبیند شمربن ذى الجوشن است، روى یک رابطه خویشاوندى دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیلهاند، وقتى از کوفه آمده است به خیال خودش، خوش خدمتى کرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانهاى به او کرد و فرمود: خدا تو را و آن کسى که این نامه را به دست تو داده است، لعنت کند. تو مرا چه شناختهاى و درباره من چه فکر کردهاى؟ تو خیال کردهاى من آدمى هستم که براى حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن على علیهماالسلام را این جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنى که ما، در آن تربیت شدهایم و آن پستانى که از آن شیر خوردهایم، اینطور ما را تربیت نکرده است. (5)
همواره در جنگها هنگامى که سپاهى شکست بخورد، بخشى از رزمندگانش اسیر مىشوند، اما رزمندگانى همانند سپاه ابوالفضل - که به ظاهر لشکرشان شکست خورد، همه فرماندهانش شهید شدند، حتى یک رزمنده اسیر هم نداشته و این از عجایب تاریخ است سربازان پرچمدار کربلا به سپهسالارشان اقتدا کردند، آن قدر جنگیدند که همگى به شهادت رسیدند؛ ولى اسیر دشمن نشدند، جوانمردى و رشادت سربازان کربلاست که حتى یک سرباز ساده یا غلام سیاه سر فرود نیاورد و دست تسلیم بالا نبرد.
استاد شهید مطهرى در این باره مىفرماید: اساسا حسین علیه السلام حاضر نبود فردى که کوچکترین نقطه ضعفى دارد، همراهشان باشد و از این رو، از اول اعلام داشت «هر که جانباز نیست، نیاید.»
اگر روز عاشورا، یکى از یاران امام؛ حتى یک بچه، ضعف نشان مىداد و به لشگر دشمن - که قویتر و نیرومندتر بود - ملحق مىشد و به اصطلاح، خودش را از خطر نجات مىداد و در پناه آنها مىرفت، براى امام علیه السلام و مکتب حسینى نقص بود؛ اما برعکس شد افرادى را از لشکر دشمن به سوى خود آوردند، همان دشمنى که در امنیت بود جذب امام شد و خود را در کانون خطر قرار داد. (6)
گفت اى گروه هر که ندارد هواى ما |
سر گیرد و برون رود از کربلاى ما |
ناداده تن به سختى و ناکرده ترک سر |
نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما |
این عرصه نیست جلوهگه روبه و گراز |
شیرافکن است بادیه ابتلاى ما (7) |
سردار کربلا معنا بخش واژههاى عزت و اسرافرازى است، اسلام گذشته از مفاهیم و درسهاى عالى، اسوهها را در میدان عمل نشان مىدهد و این یکى از رموز برترى این مکتب است.
قرآن، عزت و مناعت را ویژه خدا و رسول و مؤمنان مىداند:
"ان العزة لله و لرسوله و للمؤمنین؛ عزت مخصوص خدا و رسولش و مؤمنان است، یعنى مؤمن، حق ندارد خودش را خوار و ذلیل سازد .
حضرت امیر علیه السلام در وصیت به امام حسن علیه السلام فرمود: اکرم نفسک عن کل دنیة (8)؛ از هر پستى، جانت را برتر و گرامىتر بدار، و باز سفارش فرمود: المنیة ولا الدنیة. (9)
حضرت صادق علیه السلام نیز مىفرماید: و ناامیدى از آنچه در دست مردم است، مایه عزت مؤمن در دینش است: «والیاس مما فی ایدى الناس، عز للمؤمن فى دینه.»(10)
بسیارى از خواهشها، ذلتآور و حقیرکننده است، عاشورائیان در سختترین حالات، دست نیاز به سوى دیگران دراز نکردند. صاحبنظران گویند: با آن همه محدودیت که براى کاروان امام علیه السلام ایجاد شد، طبیعى بود که از نظر مواد غذایى نیز در مضیقه و مشکل باشند و دست کم بعد از غارت خیمهها و آتش زدنها، چیزى نداشتند؛ ولى کسى ندید که حتى یکبار سربازان کربلا یا یکى از بازماندگان عاشورا، از دشمن غذا بخواهد .
بدیهى است فریاد العطش، اگر باشد ناظر به تبلیغات مظلومانه است، تا دشمن نگوید اگر مىدانستیم آب مىدادیم از طرفى، آب خواستن در عرف هیچ ملتى عیب نیست و با عزت نفس منافات ندارد .
گذشته از اینها در گذر از کوچههاى کوفه، برخى قدرى نان و خرما و گردو به کودکان مىدادند؛ اما امکلثوم با مشاهده این منظره، نهیب زد: اى کوفیان، صدقه بر ما حرام است. او نان و خرما را از دست و دهان کودکان درآورد و بر زمین انداخت. این است مکتبى که ابوالفضل در آن پرورش یافته و پرچمدار سربازانش شده است. (11)
زینب کبرى مىپرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام مىفرماید: نامش عباس، کنیهاش ابوالفضل، و القابش بسیار است: ماه بنىهاشم و سقا و ... .
زینب: پدر در نام «عباس» نشانى از شجاعت و جوانمردى و در کنیه ابوالفضل، نشانى از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنىهاشم» نشانى از جمال و زیبایى است؛ ولى لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!
پدر: نه دخترم، کار او آب دهى نیست؛ بلکه او عشیره و بستگان خود را آب مىدهد (تشنگان اهلبیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جارى شد؛ ولى پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه و کارى هست ... .
عبد مناف را ماه بطحا، عبدالله (پدر پیامبر اکرم) را ماه حرم، و عباس را ماه بنىهاشم و ماه عشیره مىنامیدند.(12)
از کتب تاریخى به دست مىآید که در جنگ صفین حضرت ابوالفضل حضورى شجاعانه داشته او همچون بازویى براى برادرانش بود و هنگامى که آب فرات به اشغال معاویه درآمد و سپاه على علیه السلام از آن محروم و ممنوع شد، یک بار سواران براى آزادى آب عملیاتى انجام دادند، ولى موفق نشدند، براى بار دوم امام حسین علیه السلام حمله کرد و توانست آب را آزاد کند.
برخى مورخان عقیده دارند، عباس هم در این پیروزى سهم مهمى داشت. در این موقعیت برخى به امام پیشنهاد کردند مقابله به مثل شود و به سپاه معاویه اجازه استفاده از فرات ندهند؛ اما بزرگوارى حضرت امیر علیه السلام مانع پذیرش این پیشنهاد شد و به معاویه خبر داد بیایید از آب استفاده کنید ... . (13)
در یکى از روزهاى صفین این حادثه عجیب روى داد: جوانى که بر صورت خود نقاب زده بود، در برابر معاویه قرار گرفت و مبارز طلبید، چنان آثار شجاعت و هیبت از وجود او آشکار بود که احدى از شامیان جرات این که با او نبرد کند را در خود نمىیافت. معاویه که در تنگناى مخوفى گرفتار شده بود، به مردى به نام «ابن شعثا» دستور داد شتاب گیرد و با جوان ناشناس به نبرد پردازد، او در پاسخ معاویه گفت: مردم مرا با ده هزار سوار برابر مىشمارند، چگونه مرا به این جوان مامور مىکنى؟
معاویه گفت: چه کار خواهى کرد؟ گفت: مرا هفت پسر است، یکى از آنها را به جنگ وى مىفرستم، تا کارش را تمام کند.
سپس یکى از فرزندانش را به جنگ فرستاد، طولى نکشید که فرزند ابن شعثا از پاى درآمد. ابن شعثا فرزند دیگرش را فرستاد. او نیز کشته شد؛ سایر فرزندانش نیز یکى پس از دیگرى به میدان آمدند و کشته شدند. ابن شعثا ناچار شد که خود به جنگ جوان ناشناس بیاید، هنگامى که با وى روبرو شد، گفت: فرزندانم را کشتى؟ ! به خدا سوگند، پدر و مادرت را به عزایت مىنشانم، در جنگ تن به تن، لحظاتى زد و خوردها و کشمکشها به طول انجامید، ولى سرانجام، جوان ناشناس، او را دو نیم کرد. همه از شجاعت و دلاورى جوان ناشناس در شگفت بودند. در این وقت، امیرالمؤمنین علیه السلام به جوان ناشناس دستور داد که بازگردد، او بازگشت و نقاب از چهرهاش برداشت، امیرالمؤمنین پیشانیش را بوسید و همه فهمیدند که او ماه بنىهاشم عباس است. (14)
این که حضرت ابوعبدالله علیه السلام ابوالفضل را پرچمدار کربلا کرد، به تنهایى، شجاعت، رشادت و کفایت وى را اثبات مىکند. آرى مسلما ابوالفضل اولویتهایى را داشت که حضرت او را بر دیگران مقدم کرد.
«شجاعت» در اخلاق ارسطو، حد اعتدال و توازن بین صفت جبن و تهور است. شخص شجاع، از هرگونه افراط و تفریطى بر کنار و کاملا متین و استوار است و در برابر حوادث ترسناک مقاومت مىکند و هیچ جا از خود ضعف و زبونى نشان نمىدهد.
پدر و مادر او هر دو شجاع و از تبار پهلوانان بودهاند گرچه نمىشود مولا على علیه السلام را جز با انبیا و اولیا مقایسه کرد؛ ولى طایفه و قبیله پدرى و مادرى عباس در میان عرب، از نظر رشادت ممتاز و درخشان است .
او راه و رسم دلاورى و نبرد را در مکتب پدر آموخت و در صفین و جمل و نهروان پرورش یافت. کربلا نمایشگاه دلیرى و دلاورى اوست و عباس در آن جا، انگشتنما و اسطوره و اسطوانه مقاومت شد. با حضور او، رشادت شجاعان لشکر کفر در هم فرو ریخت و پا در گل شد وحشت و ترس بر دل آنان خیمه زد و باد لرزه اندامشان را به هر سو کشاند. و عفریت مرگ بر سرشان سایه افکند.
عصمت مراتبى دارد که بالاترینش براى چهارده معصوم و سایر مراتبش براى سایر انبیا، اولیا و اوصیا علیهمالسلام است. هیچ کسى دلیلى نیاورده است تا بتواند در عصمت حضرت عباس خدشه وارد سازد؛ ولى تاییدات فراوانى بر پاکى و طهارت آن حضرت وجود دارد. از قبیل:
شهید مطهرى قدس سره میگوید: امام حسین علیه السلام به برادرش عباس مىگفت: عباس جانم، جان من به قربانت، بنفسى انت و این تعبیر خیلى مهم است، زیرا عباس حدود 23 سال از امام کوچکتر بود، و از نظر سنى و تربیتى حضرت به منزله پدر ابوالفضل به شمار مىرفت ... . (15)
حضرت صادق علیه السلام تعبیرات بسیار والایى درباره آن حضرت و در زیارتش دارد از جمله:
«لعن الله امة استحملت منک المحارم، و انتهکت فى قتلک حرمة الاسلام»؛ خدا لعنت کند مردمى را که حرمت تو را حفظ نکردند و با کشتن تو به اسلام بى حرمتى شد .
آیا کسى که با کشتنش، حرمت اسلام از بین مىرود، فردى عادى است؟ و سومین نشانه، سخن امام سجاد علیه السلام است که مىفرماید:
«و ان لعمى العباس منزلة یغبطه علیها جمیع الشهداء یوم القیامة»؛ آیا مىشود شهیدان والامقام، مقام کسى را آرزو کنند که عصمت نداشته باشد؟ (16)
اوصاف متعالى، گاهى اکتسابى است و گاهى ذاتى و ارثى، قمر بنىهاشم با هر دو بال، بر فراز فضاى فضیلتها پرواز مىکرد؛ زیرا هم عصاره و ثمره و سر شخصیتى (17) است که مىفرماید:
لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر پردهها پس رود، یقینم را افزایش نمىدهم. یعنى به درجهى عالى رسیدهام. (18) على علیه السلام هنگامى که بشارت شهادتش را از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم (در خطبه شعبانیه) شنید، خوشحال شد و پرسید: افى سلامة من دینى؟ آیا با ایمان سالم و کامل خواهم رفت؟ و پنجاه سال بعد عطر همان گل در فضاى کربلا با فریاد شعارهاى ابوالفضل فضا را معطر کرد که مىفرمود: «انى احامی ابدا عن دینى ... .»
یکى از بهترین القابى که امام صادق علیه السلام به او داد، «عبد صالح» است که هم مقام بندگى و عبودیت را مىرساند و هم او را در ردیف صالحان قرار مىدهد. قرآن کریم هم چنین شخصیتى را در خط صراط مستقیم و صراط کسانى که مورد انعام الهى هستند و در آیهاى دیگر آنان را در ردیف انبیا معرفى مىفرماید: «من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقا.» (19)
عبودیت، یعنى خرد کردن بت خودپرستى و انانیت، یعنى کمال معرفت و خودسازى، مقامى که سکوى پرش همه انبیا و اولیاست، اول باید شخصى به مقام بندگى برسد تا لایق دریافت منصب نبوت و رسالت و عصمت و امامت شود. در اصول کافى و تفسیر نورالثقلین ذیل «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» روایات فراوانى وارد شده (20) که مضمون برخى چنین است: اول باید بندگى و خودسازى باشد و آن گاه که این درجه حاصل شد، منصبهایى چون نبوت و ... داده مىشود. پشتوانه اصلى این مناصب، مقام بندگى است که انسان را تحت تدبیر و تربیت الهى قرار مىدهد و به اصطلاح انسان تحت ولایت الهى قرار مىگیرد. «الله ولى الذین آمنوا» پس پیامبران ابتدا به لقب «عبد» مشرف مىشوند و بالاترین لقبى که در نماز به پیامبر اکرم مىگوییم بندگى است: "و اشهد ان محمدا عبده و رسوله" قرآن هم بارها حضرت را به صفت بندگى مفتخر فرموده است مثل: «سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا.» (21)
اگر مقام عبودیت از ارجمندترین امتیازاتى نبود که بنده، به آن متصف مىشد، خداوند به انبیایش این مدال افتخار را نمىداد.
اعطا مقام عبودیت به سایر پیامبران
«و اذکر عبدنا داود ذاالاید انه اواب» (22) ؛ و به یاد آر بندهى ما داوود را، که صاحب اقتدار بود و بسیار انابه و توبه داشت .
«واذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولى الایدى و الابصار» (23) ؛ و به یادآور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که صاحب اقتدار و بصیرت بودند.
با توجه به جایگاه عبدالله بودن در قرآن به این مطلب مىرسیم که خطاب امام صادق علیه السلام به حضرت اباالفضل علیه السلام با عنوان عبد صالح تا چه حد داراى اهمیت است.
در دین اسلام از نظر حقوقى همه افراد جامعه یکسان هستند و روابط فامیلى مایه بهرهمندى از مزایاى بیشتر یا موجب تضییع حقوق نمىشود؛ ولى مسئله توارث و تربیت، در سازندگى ویژگىهاى روحى هر فرد تاثیر بسزا دارد، خصوصا اگر به جهتى خاندانى مورد توجه الهى باشند.
براى تبیین این نکته کافى است به صدر زیارت جامعه (السلام علیکم یا اهل بیت النبوة) توجه شود.
همچنین است آیه شریفه مباهله که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، على علیه السلام را جان خود مىخواند (و انفسنا و انفسکم)، همچنین حدیث مشهورى که در دعاى ندبه منعکس شده است: (انا و علی من شجرة واحدة و سایر الناس من شجر شتى) و آخرین فراز خطبه شعبانیه حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم که مىفرماید: «من و تو از یک نور آفریده شدهایم با این تفاوت که من نبى هستم و تو وصى هستى.»
از نظر تربیت در دامن پاکان تنها به اشارتى اکتفا مىکنیم. تکفل زکریا براى حضرت مریم از فضایل آن حضرت است که «قرآن کریم» یادآور مىشود، «و کفلها زکریا کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا.»(24)
قرآن کریم در میان برگزیدگان به چند «خاندان» تصریح مىکند و میفرماید: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین ذریة بعضها من بعض.» (25)
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام شاگرد چهار امام است: پدرش، على، برادرانش امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیه السلام و برادرزادهاش حضرت سجاد علیه السلام .
چگونه مىتوان شاگرد چهار امام بود و از تاثیر طهارت محیط در پرورش خود بهرهاى نبرد؟
به بیانى دیگر، قرابت جسمى مهم نیست ولى خویشاوندى روحى و پیوند جانها مهم است؛ که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: (السلمان منا اهل البیت).
این که برخى به صرف صحابه بودن آن همه اهمیت مىدهند، بدین لحاظ است که برههاى یا چند روزى محضر حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم را درک کرده است. حال آن که این کجا و پرورش در بوستان طهارت و عصمت کجا .
حضرت امیر علیه السلام که در اوج آسمان معرفت و فضیلت قرار دارد، به خاندان و فرزندانش مىبالد و در روز شورى مىفرماید: «انشدکم بالله هل فیکم احد مثل الحسن والحسین ابنى رسول الله و سیدى شباب اهل الجنة غیری؟» (26)
باز وقتى با فخر فروشىهاى شجره خبیثه اموى و معاویه رو به رو مىشود خاندانش را معرفى مىکند و دستور مىدهد با سرودن اشعارى پاسخ او و آنها را بدهند:
و سبطا احمد ولداى منها |
فایکم له سهم کسهمى؟ |
فویل ثم ویل ثم ویل |
لمن یلقى ادرکه له بظلمى (27) |
در میان خواهرانش، حضرت زینب وجود دارد که فخر زنان جهان است . کسى که حضرت سجاد علیه السلام در وصفش مىفرماید: «عالمة غیر معلمه و فهمة غیر مفهمه، او دانایى است خودجوش، که به تعلیم دیگران دانا نشد و خوشفهمى است که دیگران به او نمىفهمانند. او یادگار امام مؤمنان نایب امام حسین علیه السلام، قافله سالار کربلا بود .
مادرش نیز زنى با معرفت و بزرگوار بود. و نسب شناس عرب (عقیل) دربارهاش مىگفت: «لیس فی العرب اشجع من آبائها ولا افرس»؛ در میان عرب، شجاعتر و دلیرتر از نیاکان او کسى نیست.(28) نامش فاطمه، دختر حزام بن خالد است .
وقتى به سراى على قدم نهاد، ام البنین نبود، با نام فاطمه او را صدا مىزدند، ناگاه متوجه شد، هر بار نام فاطمه مطرح مىشود، خاطره حضرت زهرا علیهاالسلام براى حضرت على علیه السلام و فرزندان او تداعى مىشود، از این رو سفارش کرد او را مادر فرزندان (یعنى حسنین و زینبین علیهم السلام) بخوانند. او همواره براى فرزندان زهرا همچون مادرى مهربان بود. فرزندان فاطمه نیز او را گرامى مىداشتند، هنگامى که زینب علیهاالسلام از سفر اسارت برگشت، به زیارتش شتافت و او را به خاطر شهادت چهار پسرش تسلیت گفت. در آغاز این دیدار امالبنین ابتدا سراغ حسین را گرفت که این خود نشانى است از معرفت این مادر .
روزى امالبنین مشاهده کرد که حضرت على علیه السلام عباس را بر زانوى خود نشانده و دستهاى کوچکش را مىبوسد و مىگرید او نگران شد؛ خدایا مگر این پدر مهربان در دست و بازوى فرزندم نقص و عیبى دیده که به گریه در آمده است؟ لحظه حساسى بود، مادرى دلسوز با دنیایى از امید و آرزو و با چنین صحنهاى مواجه شده بود، اما امیرالمؤمنین علیه السلام به مادر اطمینان داد که دستان کودک عیبى ندارد. و آنگاه از حوادث آینده از جمله واقعهاى که در کنار نهر علقمه به وقوع مىپیوست، پرده برداشت.
آن روز در خانه امامت شیونى به پا شد و همه گریه سر دادند؛ اما هنگامى که حضرت، امالبنین را مطمئن ساخت که جدا شدن دستان حضرت عباس در راه یارى دین است و او در پیشگاه خدا مقامى والا دارد. و در مقابل دو دستى که در راه خدا بریده مىشود، خداوند به او، مانند جعفر طیار دو بال مىدهد تا همراه فرشتگان به پرواز درآید، قلبش آرام گرفت و شادمان شد .
او در کنار امامش، گویى در سایهى آفتاب بود و امام را مظهر صفات و ارادهى الهى مىدانست و خویش را فانى در راه امامت مىدید.
چنانکه امام صادق علیه السلام در زیارتش خطاب به او مىفرماید: «اشهد تک بالتسلیم و التصدیق، و الوفاء و النصیحة لخلف النبى المرسل؛ شهادت مىدهم که نسبت به جانشین رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم تسلیم بودى، حضرتش را تصدیق نمودى، و در شان وى وفا ورزیدى و خیرخواهى کردى.» (29)
تعبیر قرآن کریم از امام علیه السلام چنین است: «و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا ... .»
و خود مىفرماید: «رضى الله رضانا اهل البیت نصبر على بلائه و یوفینا اجور الصابرین ... .» (30)
اراده و خواست معصومان پایدارى بر محور خواست الهى است و بدین جهت است که «ان الله یرضى لرضا فاطمه و یغضب لغضبها»؛ هر که فاطمه زهرا علیهاالسلام را بیازارد و خشمناک کند، خدا را خشمگین کرده است، زیرا فاطمه خود را در خواست خدا فانى کرده است و تصمیم و ارادهاش، جز مظهرى از اراده الهى نیست .
حضرت عباس هم اراده خویش را در اختیار تام امامت مىبیند و همه هستىاش را تقدیم امام مىکند و همین است معنى ایثار و نثار؛ ایثار یعنى دیگرى را بر خود مقدم داشتن. و جز امام حسین علیه السلام که مظهر اراده الهى است چه کسى سزاوارتر؟ و ابوالفضل همه خواستههاى خویش را محو اراده امام کرد؛ لذا با وجود جنایات اموىها در برابر حسین علیه السلام تسلیم محض بود و دندان بر جگر مىنهاد.
از این رو حضرت امام صادق علیه السلام خطاب به او مىفرماید:
«اشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لاخیک فنعم الاخ المواسی» (31)؛ شهادت مىدهم که خیرخواهى کردى هم براى دین خدا هم براى فرستاده او و هم براى برادرت، پس تو چه نیکو برادرى هستى که مواسات کردى.
اگر نعمت ولایت، باعث اکمال دین است(32) عباس گام بر قلهى کمال دین و تمام نعمت نهاد، آن هم در زمانى که اکثر مردم گرد گوسالههاى سامرى سرگرداناند.
در همین زمینه قرآن کریم حدود 30 بار داستان ابلیس را مطرح مىکند تا بگوید؛ خودپرستى و انانیت مانع پذیرش ولایت و امامت الهى است.
حضرت باقر علیه السلام نیز در حدیثى چنین مىفرماید:
«لو ان عبدا صام و صلى و زکى و لم یات بالولایة ما قبل الله له عملا ابدا (33)؛ هرگاه بندهاى روزه بدارد و نماز بگزارد و زکات بپردازد؛ ولى حق ولایت را به جا نیاورد، هرگز خداوند کارى از او نمىپذیرد.
او غیرت، شجاعت و توان دشمنکشى بىبرنامه، و هجوم گاه و بیگاه را داشت؛ ولى بى اجازه امام، شمشیر نمىزد پست فطرتىهاى بنىامیه دلش را به درد آورد ولى چون امام سفارش مىکرد: «تو بمان، انت صاحب لوایى»؛ صبر پیشه مىکرد تا این که در نهایت نزد حسین آمد و عرض کرد: «قد ضاق صدرى و سئمت من الحیاة (34)؛ رخدادهاى بىادبانه دشمن، دل غیرتمند او را به درد آورده بود.
ولى با این همه، تسلیم فرمان امامش بود و بالاتر، آن که او نتوانست سیراب شود و امامش عطشان بماند؛ لذا هنگامى که خود را به شریعه فرات رسانید و کفى از آب برگرفت تا بنوشد، با یاد جگر تشنه حسین، آب را ریخت و گفت: «ما هذا فعال دینى» این شیوه من نیست!
در شب عاشورا هم او اولین کسى بود که به نداى یارى طلبى امام علیه السلام لبیک گفت.
مىگویند: همه شهیدان کربلا در آخرین لحظه، از دست رسول الله صلى الله علیه و آله سیراب شدند؛ جز ابوالفضل که نخواست سیراب برود و حسین علیه السلام تشنه بماند و این است رمز مقامى که سایرین به آن غبطه مىخورند. همچنین در سه روزى که در کربلا آب کمیاب بود، قدرى آب را سهمیه بندى کردند؛ ولى سه تن: امام، زینب و عباس علیهم السلام حتى از سهمیه خویش استفاده نکردند. (35)
هرگز تاریخ، چنین صمیمیت و صفایى ندیده است و هرگز در قاموس انسانیت وفایى زیباتر از وفاى عباس ثبت نشده است. آرى اوست اسوه ایثار و وفا و صفا و نثار و ایثار .
مسلم بود که روز عاشورا، همه یاران ابوعبدالله علیه السلام به شهادت مىرسند، ولى ایثار ابوالفضل اجازه نداد که برادران تنى و کوچکترش (عبدالله، جعفر و عثمان) شهید شدنش را ببینند و جگر سوخته و داغدار گردند از این رو ترجیح داد آن گلها مقابل چشمانش پرپر شوند و اجر صبر بر شهادت و مقام معنوى خانواده شهیدان را کسب کند و آنان را پیش از خویش، در خون غلطان ببیند. (36)
«لعن الله امة استحملت منک المحارم، و انتهکت فى قتلک حرمة الاسلام»؛ خدا لعنت کند مردمى را که حرمت تو را حفظ نکردند و با کشتن تو به اسلام بى حرمتى شد
«لایمسه الا المطهرون.»(37)
پیکر پاک پرچمدار کربلا را امام سجاد علیه السلام به خاک سپرد. حضرت هنگامى که براى تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنىاسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یارى کنند، ولى براى دفن امام حسین و حضرت عباس علیهماالسلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتى پرسیدند؛ تو تنها چگونه مىتوانى؟ فرمود: «ان معى من یعیننی»؛ با من کسى هست که کمکم کند. (فرشتگان عالم غیب به یاریم مىآیند) .
به روایت صفار، در کتاب «بصائر الدرجات» امیرمؤمنان علیه السلام، جبرئیل و فرشتگان را مىدید که او را در غسل، کفن و دفن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم یارى مىکردند، حسنین علیهماالسلام نیز پیامبر و فرشتگان را مىدیدند که آنها را در دفن پیکر پدرشان کمک مىکردند، امام حسین علیه السلام پیامبر و على و فرشتگان را مىدید که او را در دفن جسد امام حسن علیه السلام کمک مىکردند، امام باقر علیهالسلام نیز پیامبر و على و حسنین علیه السلام و فرشتگان را براى همیارى تدفین حضرت سجاد علیهالسلام مشاهده کرد. (38)
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
در محرم سینــــه ها غرق ملالی دیگر است
جاری از چل چشـــمه دلها زلالی دیگر است
با حلولش برنخیزد جز فغـــان از عاشـــــــقان
طاق ابــــــروی محرم را هــــلالی دیگر است
بس که لحظه لحظه هایش سرخ و عاشورایی است
سیر شیون کردنش امــــــــــــــــر محالی دیگر است
لحظه ای با لحظه هایش اشک حرمان ریختن
نیست ناممکن ولی محتاج حالی دیگر است
ماتمش اطفال را سازد چو زالان ســــــــــوگوار
در غمش هر شیرخواری شیر زالی دیگر است
چند روزی با عـــــــــلم نی اسبها را هی کنند
کودکان را در محــــــرم قیل و قالی دیگر است
هیچ کس چون ما نگــــــــــیرد ماتم این ماه را
با محرم شیـــــــــــعیان را اتصالی دیگر است
تشنه یک سینــــه ی سیرم، مرا بسمل کنید
بال بال مرغ بســــــــمل، بال بالی دیگر است
عزتی گرهست جز" هیهات منَ الذِله" نیست
درس عشق آموختن کسب کمالی دیگر است
هرچه داریم از حسین(ع) و عشق او داریم ما
کربـــــلا ای کربـــــلا ای کربـــــلا ای کربــــــلا
نوشته شده توسط: شهید کاظمی
اخلاق، یکی از سه بُعد عمده دین است و اسلام بر سه بُعد اصلی «اعتقاد»، «احکام» و «اخلاق» استوار است و تکمیل ارزشهای اخلاقی و جهت خدایی بخشیدن به صفات و رفتار انسانها از اهداف عمده بعثت انبیا است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمود: «اِنّی بُعِثتُ لِاُ تَمِّمَ مَکارمَ الاَخلاقِ.»
تصحیح منش و رفتار انسان و کاشتن بذر کمالات اخلاقی و خصال متعالی انسانی در نهاد جان انسانها، بخشی مهم از رسالت پیامبر و امامان را تشکیل میدهد. اخلاق را از کجا میتوان آموخت؟ از گفتار و رفتار معصوم. چرا که آنان اسوهاند و مظهر شایستهترین خصلتهای انسانی و خداپسند. و عاشورا چیست؟ جلوهگاه خُلق و خوی حسینی و مکارم اخلاق در برخوردهای یک حجت معصوم.
اَلمَوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّار
مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.
حادثه کربلا و سخنانی که امام حسین علیهالسلام و خانواده او داشتند و روحیات و خلق و خوبی که از حماسهسازان عاشورا به ثبت رسیده است، منبع ارزشمندی برای آموزش اخلاق و الگوگیری در زمینه خودسازی، سلوک اجتماعی، تربیت دینی و کرامت انسانی است.
مسائلی همچون صبوری، ایثار، جوانمردی، وفا، عزت، شجاعت، وارستگی از تعلقات، توکل، خداجویی، همدردی و بزرگواری، نمونههایی از «پیامهای اخلاقی» عاشورا است و در گوشه گوشه این واقعه جاویدان، میتوان جلوههای اخلاقی را دید.
آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حرّیت انسانی و رهایی انسان از قید و بندهای ذلتآور و حقارتبار است. تعلقات و پایبندیهای انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، فرزند و ... در مسیر آزادی روح او، مانع ایجاد میکند. اسارت در برابر تمنیّات نفسانی و عُلقههای مادی، نشانه ضعف اراده بشری است.
وقتی کمال و ارزش انسان به روح بلند و همت عالی و خصال نیکوست، خود را به دنیا و شهوات فروختن، نوعی پذیرش حقارت است و خود را ارزان فروختن .
علی علیهالسلام میفرماید:
«اَلا حُرُّ یَدَع هذهِ اللّماظَةَ لِاهلِها؟ اِنّهُ لَیسَ لِاَنفُسِکُم ثَمَنٌ اِلا الجَنَّةُ فَلا تَبیعُوها اِلا بِها.» (1)
آیا هیچ آزادهای نیست که این نیم خورده (= دنیا) را برای اهلش واگذارد؟
یقینا بهای وجود شما چیزی جز بهشت نیست. پس خود را جز به بهشت نفروشید!
آزادگی در آن است که انسان کرامت و شرافت خویش را بشناسد و تن به پستی و ذلت و حقارت نفس و اسارت دنیا و زیر پا نهادن ارزشهای انسانی ندهد.
در پیچ و خمها و فراز و نشیبهای زندگی، گاهی صحنههایی پیش میآید که انسانها به خاطر رسیدن به دنیا یا حفظ آنچه دارند یا تامین تمنیّات و خواستهها یا چند روز زنده ماندن، هر گونه حقارت و اسارت را میپذیرید. اما احرار و آزادگان، گاهی با ایثار جان هم، بهای «آزادگی» را میپردازند و تن به ذلت نمیدهند.
امام حسین علیهالسلام فرمود:
«مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ من حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (2)؛ مرگ با عزت بهتر از حیات ذلیلانه است.
این نگرش به زندگی، ویژه آزادگان است. نهضت عاشورا جلوه بارزی از آزادگی در مورد امام حسین علیهالسلام و خاندان و یاران شهید اوست و اگر آزادگی نبود، امام تن به بیعت میداد و کشته نمیشد. وقتی میخواستند به زور از آن حضرت بیعت به نفع یزید بگیرند، منطقش این بود که:
«لا وَاللهِ لا اُعطیهم بِیَدی اِعطاءَ الذّلیلِ وَ لا اُقِرُّ اِقرارَ العبید» (3)؛ نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلت به آنان میدهم و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان میشوم!
صحنه کربلا نیز جلوه دیگری از این آزادگی بود که از میان دو امر شمشیر یا ذلت، مرگ با افتخار را پذیرفت و به استقبال شمشیرهای دشمن رفت و فرمود:
«اَلا و انَّ الدَّعِیّ بنَ الدَّعِیّ قَدرِ کَزنی بَینَ اثنَتَینِ: بَینَ السِّلةِ و الذِّلةِ و هَیهاتَ مِنّا الذِّلةُ.» (4)
بر ما گمان بردگی زور بردهاند ای مرگ، همتی! که نخواهیم این قیود
انسانهای آزاده، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را بر میگزینند و فداکارانه جان میبازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند.
در نبرد روز عاشورا نیز، هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را میخواند:
اَلمَوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّار (5)
مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.
روح آزادگی امام، سبب شد حتی در آن حال که مجروح بر زمین افتاده بود نسبت به تصمیم سپاه دشمن برای حمله به خیمههای زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگی دعوت کند:
«ان لَم یَکُن لکُم دینٌ و کنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکوُنُوا اَحراراً فی دُنیاکُم.» (6)
گر شما را به جهان بینش و آیینی نیست لااقل مردم آزاده به دنیا باشید
فرهنگ آزادگی در یاران امام و شهدای کربلا نیز بود. حتی مسلم بن عقیل پیشاهنگ نهضت حسینی در کوفه نیز، هنگام رویارویی با سپاه ابن زیاد رجز را میخواند و میجنگید:
َاقسَمتُ لا اُقتَلُ الاّ حُرّاً وَ اِن رَاَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا (7)
هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندی میبینم. ولی سوگند خوردهام که جز با آزادگی کشته نشوم.
جالب اینجا است که همین شعار و رجز را عبدالله، پسر مسلم بن عقیل، در روز عاشورا هنگام نبرد در میدان کربلا میخواند. (8) این نشاندهنده پیوند فکری و مرامی این خانواده بر اساس آزادگی است.
دو شهید دیگر از طایفه غفار، به نامهای عبدالله و عبدالرحمان، فرزندان عروه، در رجزی که در روز عاشورا میخواندند، مردم را به دفاع از «فرزندان آزادگان» میخواندند. و با این عنوان، از آل پیامبر یاد میکردند: «یا قوم ذودوا عن بنیِ الاحرار ...» (9)
مصداق بارز دیگری از این حرّیت و آزادگی، حُرّ بن یزید ریاحی بود. آزادگی او سبب شد که به خاطر دنیا و ریاست آن، خود را جهنمی نکند و بهشت را در سایه شهادت خریدار شود. توبه کرد و از سپاه ابن زیاد جدا شد و به حسین علیهالسلام پیوست و صبح عاشورا در نبردی دلاورانه به شهادت رسید. وقتی حرّ نزد امام حسین علیهالسلام آمد، یکی از اصحاب حضرت، با اشعاری مقام آزادی و حرّیت او را ستود:
لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحٍ وَ حُرُّ عِندَ مُختَلَفِ الرِّماحِ (10)
چون به شهادت رسید، سیدالشهدا علیهالسلام بر بالین او حضور یافت و او را حُر و آزاده خطاب کرد و فرمود: همانگونه که مادرت نام تو را حُر گذاشته است، آزاده و سعادتمندی، در دنیا و آخرت:
«اَنتَ حُر کَما سَمّتکَ اُمُّکَ، و اَنتَ حُر فِی الدُّنیا و اَنتَ حُر فِی الاخرة.» (11)
اگر آزادیخواهان و آزادگان جهان، در راه استقلال و رهایی از ستم و طاغوتها میجنگند و الگویشان قهرمانیهای شهدای کربلا است، در سایه همین درس «آزادگی» است که ارمغان عاشورا برای همیشه تاریخ است. انسانهای آزاده، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را بر میگزینند و فداکارانه جان میبازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند.
پینوشتها:
1- نهجالبلاغه، صبحی صالحی، حکمت 456 .
2- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68 .
3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 421 .
4- لهوف، سید بن طاووس، ص 57 .
5- کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 32 .
6- بحارالانوار، ج 44، ص 51 .
7- همان، ص 352 .
8- بحارالانوار، ج 44، ص 352 .
9- وقعة الطف، ص 234 .
10- ارشاد، شیخ مفید (چاپ کنگره جهانی شیخ مفید) ج 2، ص 100 .
11- بحارالانوار، ج 45، ص 14/ وقعة الطّف، ص 215.
منبع:
پیامهای عاشورا، جواد محدثی .