سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدرسه راهنمایی شهید کاظمی جوجیل school
آنکه سرگرمی اش فراوان شد، خردش کم گردید . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

جمعه 87 بهمن 25  10:54 عصر

عجب آیینه بارانی است در شام!
            
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همه از کربلا تا شام گفتند:
امام عشق ـ زین‌العابدینی
*
همیشه چشم گریانی است با تو
مگر یاد شهیدانی است با تو
هوای گریه دارم مثل این است:
غم شام غریبانی است با تو
*
نگاهت ابر گریانی است در شام
عجب آیینه بارانی است در شام
خبر در شهر، پیچیده است آری:
حضورت مثل توفانی است در شام
*
چه رازی داشت آخر سجده‌هایت
چه کردی در «صحیفه» با دعایت،
که می‌آید خیالم هر شب و روز
به پابوس شهید کربلایت
*
چه می‌شد خاک دامان تو باشم
شبی مهمان چشمان تو باشم
بیا مولای من! امشب دعا کُن
که من هم از شهیدان تو باشم

شعر از:عبدالحسین رحمتی.


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

کرامت کربلایى

(حضرت ابوالفضل العباس ‏علیه السلام)

پرچمدار رادمردى

رزمگاهى بى‏نظیر

عزت نفس

اشک على علیه السلام

عصمت عباس علیه السلام

ایمان سردار

مقام عبودیت عباس علیه السلام

اعطا مقام عبودیت ‏به سایر پیامبران

شجره طیبه

معرفت مادر

شادى در آغوش غم

ایثار ابوالفضل‏ علیه السلام

پیکر پاک

کرامت، یعنى: نزاهت از پستى و فرومایگى که در عزت نفس، مناعت طبع، برخوردارى از روحى بزرگ، برازندگى، بلندنظرى، جوانمردى، آزاداندیشى و آزادمنشى و آزادگى ابوالفضل جلوه‏گر مى‏شود و احیانا از آن به «بزرگوارى‏» تعبیر مى‏شود .

خودساختگى کربلاییان آنان را در فضایى بسیار عالى و فراتر از تیررس ترس و طمع به پرواز درآورد و سلاح تهدید و تطمیع اهریمنان دون، کوتاه‌تر از آن بود که به ساحت قدسیشان برسد .

سال‌ها پس از واقعه‏ى کربلا به یکى از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگى بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟

جواب داد: خفه شو! گروهى روى در روى ما ایستادند، دست‌ها بر قبضه‏ى شمشیر، گام‌ها استوار، نه امان مى‏پذیرفتند، نه فریفته‏ى مال مى‏شدند، جز دو راه پیش روى آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومت ‏یا کشته شدن. مادرت به عزایت ‏بنشیند ما جز آنچه کردیم، چاره‏اى نداشتیم. (1)

از همین گفتگوهاى کوتاه که تاکید دارد عاشوراییان «نه امان مى‏پذیرفتند و نه فریفته‏ى مال مى‏گشتند؛ بلکه با گام‌هاى استوار و دست‌هاى شمشیردار پایدارى مى‏کردند» مى‏توان فهمید که آنان جهاد اکبر و اصغر را در هم آمیخته و به اوج مقام مخلصین رسیده بودند و شیطان هم گفته بود که: «و لاضلنهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین‏»(2)؛ پروردگارا من ... و همکیشان را گمراه خواهم ساخت؛ مگر بندگان مخلصت را.»

سال‌ها پس از واقعه‏ى کربلا به یکى از سپاهیان پسر سعد گفتند: «این چه ننگى بود که بر خود، خریدید، چرا فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و یارانش را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشیدید؟ جواب داد: خفه شو! گروهى روى در روى ما ایستادند، دست‌ها بر قبضه‏ى شمشیر، گام‌ها استوار، نه امان مى‏پذیرفتند، نه فریفته‏ى مال مى‏شدند، جز دو راه پیش روى آنان نبود، کشتن و به دست گرفتن حکومت ‏یا کشته شدن. مادرت به عزایت ‏بنشیند ما جز آنچه کردیم، چاره‏اى نداشتیم.


پرچمدار رادمردى

حضرت صادق علیه السلام درباره‏ ابوالفضل‏ علیه السلام مى‏فرماید: عمویم عباس، با بصیرت، ثابت قدم و داراى ایمان راسخ بود. همراه ابوعبدالله ‏علیه السلام مجاهدت کرد، «وابلى بلاء احسنا»(3)؛ عجب نیکو امتحان داد!

امام صادق ‏علیه السلام فرمود: «خدا رحمت کند عموى ما عباس را، عجب نیکو امتحان داد، ایثار کرد و حداکثر آزمایش را انجام داد. براى عمویم عباس مقامى نزد خداوند است که تمام شهیدان غبطه‏ آن مقام را مى‏برند. (4)

جوانمردى، خلوص نیت، فداکارى تا به این حد! ما تنها از ناحیه‏ عمل نگاه مى‏کنیم، به روح عمل نمى‏نگریم تا اهمیت آن را بفهمیم .

شب عاشوراست، عباس در خدمت اباعبدالله نشسته است، در همان وقت ‏یکى از سران دشمن مى‏آید، فریاد مى‏زند: عباس بن على و برادرانش را بگویید بیایند. عباس مى‏شنود؛ ولى اعتنا نمى‏کند، مثل این که ابدا نشنیده است .

آنچنان در حضور امام حسین‏ علیه السلام مؤدب است که آقا به او فرمود: جوابش را بده، هر چند فاسق است! اباالفضل العباس مى‏آید، مى‏بیند شمربن ذى الجوشن است، روى یک رابطه‏ خویشاوندى دور که از طرف مادر با عباس دارد و هر دو از یک قبیله‏اند، وقتى از کوفه آمده است‏ به خیال خودش، خوش خدمتى کرده است، تا حرف خودش را گفت، عباس پرخاش مردانه‏اى به او کرد و فرمود: خدا تو را و آن کسى که این نامه را به دست تو داده است، لعنت کند. تو مرا چه شناخته‏اى و درباره‏ من چه فکر کرده‏اى؟ تو خیال کرده‏اى من آدمى هستم که براى حفظ جان خودم، امامم، برادرم حسین بن على‏ علیهماالسلام را این جا بگذارم و بیایم دنبال تو؟ آن دامنى که ما، در آن تربیت ‏شده‏ایم و آن پستانى که از آن شیر خورده‏ایم، اینطور ما را تربیت نکرده است. (5)


رزمگاهى بى‏نظیر

همواره در جنگ‌ها هنگامى که سپاهى شکست‏ بخورد، بخشى از رزمندگانش اسیر مى‏شوند، اما رزمندگانى همانند سپاه ابوالفضل - که به ظاهر لشکرشان شکست‏ خورد، همه‏ فرماندهانش شهید شدند، حتى یک رزمنده‏ اسیر هم نداشته و این از عجایب تاریخ است ‏سربازان پرچمدار کربلا به سپهسالارشان اقتدا کردند، آن قدر جنگیدند که همگى به شهادت رسیدند؛ ولى اسیر دشمن نشدند، جوانمردى و رشادت سربازان کربلاست که حتى یک سرباز ساده یا غلام سیاه سر فرود نیاورد و دست تسلیم بالا نبرد.

استاد شهید مطهرى در این باره مى‏فرماید: اساسا حسین‏ علیه السلام حاضر نبود فردى که کوچکترین نقطه ضعفى دارد، همراهشان باشد و از این رو، از اول اعلام داشت «هر که جانباز نیست، نیاید.»

اگر روز عاشورا، یکى از یاران امام؛ حتى یک بچه، ضعف نشان مى‏داد و به لشگر دشمن - که قوی‌تر و نیرومندتر بود - ملحق مى‏شد و به اصطلاح، خودش را از خطر نجات مى‏داد و در پناه آنها مى‏رفت، براى امام علیه السلام و مکتب حسینى نقص بود؛ اما برعکس شد افرادى را از لشکر دشمن به سوى خود آوردند، همان دشمنى که در امنیت ‏بود جذب امام شد و خود را در کانون خطر قرار داد. (6)

گفت اى گروه هر که ندارد هواى ما

سر گیرد و برون رود از کربلاى ما

 ناداده تن به سختى و ناکرده ترک ‏سر

نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما

این عرصه نیست جلوه‏گه روبه و گراز

شیرافکن است ‏بادیه ابتلاى ما (7)


عزت نفس

سردار کربلا معنا بخش واژه‏هاى عزت و اسرافرازى است، اسلام گذشته از مفاهیم و درس‏هاى عالى، اسوه‏ها را در میدان عمل نشان مى‏دهد و این یکى از رموز برترى این مکتب است.

قرآن، عزت و مناعت را ویژه خدا و رسول و مؤمنان مى‏داند: "ان العزة لله و لرسوله و للمؤمنین؛ عزت مخصوص خدا و رسولش و مؤمنان است، یعنى مؤمن، حق ندارد خودش را خوار و ذلیل سازد .

قرآن، عزت و مناعت را ویژه خدا و رسول و مؤمنان مى‏داند:

"ان العزة لله و لرسوله و للمؤمنین؛ عزت مخصوص خدا و رسولش و مؤمنان است، یعنى مؤمن، حق ندارد خودش را خوار و ذلیل سازد .

حضرت امیر علیه السلام در وصیت ‏به امام حسن‏ علیه السلام فرمود: اکرم نفسک عن کل دنیة (8)؛ از هر پستى، جانت را برتر و گرامى‏تر بدار، و باز سفارش فرمود: المنیة ولا الدنیة. (9)

حضرت صادق علیه السلام نیز مى‏فرماید: و ناامیدى از آنچه در دست مردم است، مایه عزت مؤمن در دینش است: «والیاس مما فی ایدى الناس، عز للمؤمن فى دینه‏.»(10)

بسیارى از خواهش‏ها، ذلت‌آور و حقیرکننده است، عاشورائیان در سخت‏ترین حالات، دست نیاز به سوى‏ دیگران دراز نکردند. صاحبنظران گویند: با آن همه محدودیت که براى کاروان امام علیه السلام ایجاد شد، طبیعى بود که از نظر مواد غذایى نیز در مضیقه و مشکل باشند و دست کم بعد از غارت خیمه‏ها و آتش زدن‌ها، چیزى نداشتند؛ ولى کسى ندید که حتى یکبار سربازان کربلا یا یکى از بازماندگان عاشورا، از دشمن غذا بخواهد .

بدیهى است فریاد العطش، اگر باشد ناظر به تبلیغات مظلومانه است، تا دشمن نگوید اگر مى‏دانستیم آب مى‏دادیم از طرفى، آب خواستن در عرف هیچ ملتى عیب نیست و با عزت نفس منافات ندارد .

گذشته از اینها در گذر از کوچه‏هاى کوفه، برخى قدرى نان و خرما و گردو به کودکان مى‏دادند؛ اما ام‌کلثوم با مشاهده این منظره، نهیب زد: اى کوفیان، صدقه بر ما حرام است. او نان و خرما را از دست و دهان کودکان درآورد و بر زمین انداخت. این است مکتبى که ابوالفضل در آن پرورش یافته و پرچمدار سربازانش شده است. (11)


اشک على علیه السلام

زینب کبرى مى‏پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام مى‏فرماید: نامش عباس، کنیه‏اش ابوالفضل، و القابش بسیار است: ماه بنى‏هاشم و سقا و ... .

زینب: پدر در نام «عباس‏» نشانى از شجاعت و جوانمردى و در کنیه ابوالفضل، نشانى از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنى‏هاشم‏» نشانى از جمال ‏و زیبایى است؛ ولى لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!

پدر: نه دخترم، کار او آب دهى نیست؛ بلکه او عشیره و بستگان خود را آب مى‏دهد (تشنگان اهل‌بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جارى شد؛ ولى پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه ‏و کارى هست ... .

عبد مناف را ماه بطحا، عبدالله (پدر پیامبر اکرم) را ماه حرم، و عباس را ماه بنى‏هاشم و ماه عشیره مى‏نامیدند.(12)

از کتب تاریخى به دست مى‏آید که در جنگ صفین حضرت ابوالفضل حضورى شجاعانه داشته او همچون بازویى براى برادرانش بود و هنگامى که آب فرات به اشغال معاویه درآمد و سپاه على علیه السلام از آن محروم و ممنوع شد، یک بار سواران براى آزادى آب عملیاتى انجام دادند، ولى موفق نشدند، براى بار دوم امام حسین علیه السلام حمله کرد و توانست آب را آزاد کند.

برخى مورخان عقیده دارند، عباس هم در این پیروزى سهم مهمى داشت. در این موقعیت ‏برخى به امام پیشنهاد کردند مقابله به مثل شود و به سپاه معاویه اجازه استفاده از فرات ندهند؛ اما بزرگوارى حضرت امیر علیه السلام مانع پذیرش این پیشنهاد شد و به معاویه خبر داد بیایید از آب استفاده کنید ... . (13)

در یکى از روزهاى صفین این حادثه عجیب روى داد: جوانى که بر صورت خود نقاب زده بود، در برابر معاویه قرار گرفت و مبارز طلبید، چنان آثار شجاعت و هیبت از وجود او آشکار بود که احدى از شامیان جرات این که با او نبرد کند را در خود نمى‏یافت. معاویه که در تنگناى مخوفى گرفتار شده بود، به مردى به نام «ابن شعثا» دستور داد شتاب گیرد و با جوان ناشناس به نبرد پردازد، او در پاسخ معاویه گفت: مردم مرا با ده هزار سوار برابر مى‏شمارند، چگونه مرا به این جوان مامور مى‏کنى؟

معاویه گفت: چه کار خواهى کرد؟ گفت: مرا هفت پسر است، یکى از آنها را به جنگ وى مى‏فرستم، تا کارش را تمام کند.

سپس یکى از فرزندانش را به جنگ فرستاد، طولى نکشید که فرزند ابن شعثا از پاى درآمد. ابن شعثا فرزند دیگرش را فرستاد. او نیز کشته شد؛ سایر فرزندانش نیز یکى پس از دیگرى به میدان آمدند و کشته شدند.  ابن شعثا ناچار شد که خود به جنگ جوان ناشناس بیاید، هنگامى که با وى روبرو شد، گفت: فرزندانم را کشتى؟ ! به خدا سوگند، پدر و مادرت را به عزایت مى‏نشانم، در جنگ تن به تن، لحظاتى زد و خوردها و کشمکش‏ها به طول انجامید، ولى سرانجام، جوان ناشناس، او را دو نیم کرد. همه از شجاعت و دلاورى جوان ناشناس در شگفت‏ بودند. در این وقت، امیرالمؤمنین علیه السلام به جوان ناشناس دستور داد که بازگردد، او بازگشت و نقاب از چهره‏اش برداشت، امیرالمؤمنین پیشانیش را بوسید و همه فهمیدند که او ماه بنى‏هاشم عباس است. (14)

این که حضرت ابوعبدالله علیه السلام ابوالفضل را پرچمدار کربلا کرد، به تنهایى، شجاعت، رشادت و کفایت وى را اثبات مى‏کند. آرى مسلما ابوالفضل اولویت‌هایى را داشت که حضرت او را بر دیگران مقدم کرد.

«شجاعت‏» در اخلاق ارسطو، حد اعتدال و توازن بین صفت جبن و تهور است. شخص شجاع، از هرگونه افراط و تفریطى بر کنار و کاملا متین و استوار است و در برابر حوادث ترسناک مقاومت مى‏کند و هیچ جا از خود ضعف و زبونى نشان نمى‏دهد.

پدر و مادر او هر دو شجاع و از تبار پهلوانان بوده‏اند گرچه نمى‏شود مولا على علیه السلام را جز با انبیا و اولیا مقایسه کرد؛ ولى طایفه و قبیله پدرى و مادرى عباس در میان عرب، از نظر رشادت ممتاز و درخشان است .

او راه و رسم دلاورى و نبرد را در مکتب پدر آموخت و در صفین و جمل و نهروان پرورش یافت. کربلا نمایشگاه دلیرى و دلاورى اوست و عباس در آن جا، انگشت‏نما و اسطوره و اسطوانه مقاومت ‏شد. با حضور او، رشادت شجاعان لشکر کفر در هم فرو ریخت و پا در گل شد وحشت و ترس بر دل آنان خیمه زد و باد لرزه اندامشان را به هر سو کشاند. و عفریت مرگ بر سرشان سایه افکند.

او راه و رسم دلاورى و نبرد را در مکتب پدر آموخت و در صفین و جمل و نهروان پرورش یافت. کربلا نمایشگاه دلیرى و دلاورى اوست و عباس در آن جا، انگشت‏نما و اسطوره و اسطوانه مقاومت ‏شد. با حضور او، رشادت شجاعان لشکر کفر در هم فرو ریخت و پا در گل شد وحشت و ترس بر دل آنان خیمه زد و باد لرزه اندامشان را به هر سو کشاند. و عفریت مرگ بر سرشان سایه افکند.


عصمت عباس علیه السلام

عصمت مراتبى دارد که بالاترینش براى چهارده معصوم و سایر مراتبش براى سایر انبیا، اولیا و اوصیا علیهم‌السلام است. هیچ کسى دلیلى نیاورده است تا بتواند در عصمت ‏حضرت عباس خدشه وارد سازد؛ ولى تاییدات فراوانى بر پاکى و طهارت آن حضرت وجود دارد. از قبیل:

شهید مطهرى قدس سره می‌گوید: امام حسین علیه السلام به برادرش عباس مى‏گفت: عباس جانم، جان من به قربانت، بنفسى انت و این تعبیر خیلى مهم است، زیرا عباس حدود 23 سال از امام کوچکتر بود، و از نظر سنى و تربیتى حضرت به منزله پدر ابوالفضل به شمار مى‏رفت ... . (15)

حضرت صادق علیه السلام تعبیرات بسیار والایى درباره آن حضرت و در زیارتش دارد از جمله:

«لعن الله امة استحملت منک المحارم، و انتهکت فى قتلک حرمة الاسلام‏»؛ خدا لعنت کند مردمى را که حرمت تو را حفظ نکردند و با کشتن تو به اسلام بى حرمتى شد .

آیا کسى که با کشتنش، حرمت اسلام از بین مى‏رود، فردى عادى است؟ و سومین نشانه، سخن امام سجاد علیه السلام است که مى‏فرماید:

«و ان لعمى العباس منزلة یغبطه علیها جمیع الشهداء یوم القیامة‏»؛ آیا مى‏شود شهیدان والامقام، مقام کسى را آرزو کنند که عصمت نداشته باشد؟ (16)


ایمان سردار

اوصاف متعالى، گاهى اکتسابى است و گاهى ذاتى و ارثى، قمر بنى‏هاشم با هر دو بال، بر فراز فضاى فضیلت‏ها پرواز مى‏کرد؛ زیرا هم عصاره و ثمره و سر شخصیتى (17) است که مى‏فرماید:

لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر پرده‏ها پس رود، یقینم را افزایش نمى‏دهم. یعنى به درجه‏ى عالى رسیده‏ام. (18) على علیه السلام هنگامى که بشارت شهادتش را از پیامبر اکرم ‏صلى الله علیه و آله و سلم (در خطبه‏ شعبانیه) شنید، خوشحال شد و پرسید: افى سلامة من دینى؟ آیا با ایمان سالم و کامل خواهم رفت؟ و پنجاه سال بعد عطر همان گل در فضاى کربلا با فریاد شعارهاى ابوالفضل فضا را معطر کرد که مى‏فرمود: «انى احامی ابدا عن دینى ... .»


مقام عبودیت عباس علیه السلام

یکى از بهترین القابى که امام صادق‏ علیه السلام به او داد، «عبد صالح‏» است که هم مقام بندگى و عبودیت را مى‏رساند و هم او را در ردیف صالحان قرار مى‏دهد. قرآن کریم هم چنین شخصیتى را در خط صراط مستقیم و صراط کسانى که مورد انعام الهى هستند و در آیه‏اى دیگر آنان را در ردیف انبیا معرفى مى‏فرماید: «من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین والشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقا.» (19)

عبودیت، یعنى خرد کردن بت‏ خودپرستى و انانیت، یعنى کمال معرفت و خودسازى، مقامى که سکوى پرش همه‏ انبیا و اولیاست، اول باید شخصى به مقام بندگى برسد تا لایق دریافت منصب نبوت و رسالت و عصمت و امامت ‏شود. در اصول کافى و تفسیر نورالثقلین ذیل «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» روایات فراوانى وارد شده (20) که مضمون برخى چنین است: اول باید بندگى و خودسازى باشد و آن گاه که این درجه حاصل شد، منصب‏هایى چون نبوت و ... داده مى‏شود. پشتوانه‏ اصلى این مناصب، مقام بندگى است که انسان را تحت تدبیر و تربیت الهى قرار مى‏دهد و به اصطلاح انسان تحت ولایت الهى قرار مى‏گیرد. «الله ولى الذین آمنوا» پس پیامبران ابتدا به لقب «عبد» مشرف مى‏شوند و بالاترین لقبى که در نماز به ‏پیامبر اکرم مى‏گوییم بندگى است: "و اشهد ان محمدا عبده و رسوله‏" قرآن هم بارها حضرت را به صفت‏ بندگى مفتخر فرموده است مثل: «سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجدالحرام الى المسجد الاقصى الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا.» (21)

اگر مقام عبودیت از ارجمندترین امتیازاتى نبود که بنده، به آن متصف مى‏شد، خداوند به انبیایش این مدال افتخار را نمى‏داد.


اعطا مقام عبودیت ‏به سایر پیامبران

«و اذکر عبدنا داود ذاالاید انه اواب‏» (22) ؛ و به یاد آر بنده‏ى ما داوود را، که صاحب اقتدار بود و بسیار انابه و توبه داشت .

«واذکر عبادنا ابراهیم و اسحق و یعقوب اولى الایدى و الابصار» (23) ؛ و به یادآور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که صاحب اقتدار و بصیرت بودند.

با توجه به جایگاه عبدالله بودن در قرآن به این مطلب مى‏رسیم که خطاب امام صادق علیه السلام به حضرت اباالفضل علیه السلام با عنوان عبد صالح تا چه حد داراى اهمیت است.


شجره طیبه

در دین اسلام از نظر حقوقى همه‏ افراد جامعه یکسان هستند و روابط فامیلى مایه‏ بهره‏مندى از مزایاى بیشتر یا موجب تضییع حقوق نمى‏شود؛ ولى مسئله توارث و تربیت، در سازندگى ویژگى‏هاى روحى هر فرد تاثیر بسزا دارد، خصوصا اگر به جهتى خاندانى مورد توجه الهى باشند.

براى تبیین این نکته کافى است‏ به صدر زیارت جامعه (السلام علیکم یا اهل بیت النبوة) توجه شود.

همچنین است آیه شریفه‏ مباهله که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، على‏ علیه السلام را جان خود مى‏خواند (و انفسنا و انفسکم)، همچنین حدیث مشهورى که در دعاى ندبه منعکس شده است: (انا و علی من شجرة واحدة و سایر الناس من شجر شتى) و آخرین فراز خطبه‏ شعبانیه‏ حضرت رسول ‏صلى الله علیه و آله و سلم که مى‏فرماید: «من و تو از یک نور آفریده شده‏ایم با این تفاوت که من نبى هستم و تو وصى هستى.»

از نظر تربیت در دامن پاکان تنها به اشارتى اکتفا مى‏کنیم. تکفل زکریا براى حضرت مریم از فضایل آن حضرت است که «قرآن کریم‏» یادآور مى‏شود، «و کفلها زکریا کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا.»(24)

قرآن کریم در میان برگزیدگان به چند «خاندان‏» تصریح مى‏کند و می‌فرماید: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین ذریة بعضها من بعض‏.» (25)

حضرت اباالفضل العباس‏ علیه السلام شاگرد چهار امام است: پدرش، على، برادرانش امام حسن ‏علیه‌السلام و امام حسین‏ علیه السلام و برادرزاده‏اش حضرت سجاد علیه السلام .

چگونه مى‏توان شاگرد چهار امام بود و از تاثیر طهارت محیط در پرورش خود بهره‏اى نبرد؟

به بیانى دیگر، قرابت جسمى مهم نیست ولى خویشاوندى روحى و پیوند جان‌ها مهم است؛ که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید: (السلمان منا اهل البیت).

این که برخى به صرف صحابه بودن آن همه اهمیت مى‏دهند، بدین لحاظ است که برهه‏اى یا چند روزى محضر حضرت رسول اکرم ‏صلى الله علیه و آله و سلم را درک کرده است. حال آن که این کجا و پرورش در بوستان طهارت و عصمت کجا .

حضرت امیر علیه السلام که در اوج آسمان معرفت و فضیلت قرار دارد، به خاندان و فرزندانش مى‏بالد و در روز شورى مى‏فرماید: «انشدکم بالله هل فیکم احد مثل الحسن والحسین ابنى رسول الله و سیدى شباب اهل الجنة غیری؟» (26)

باز وقتى با فخر فروشى‏هاى شجره‏ خبیثه‏ اموى و معاویه رو به رو مى‏شود خاندانش را معرفى مى‏کند و دستور مى‏دهد با سرودن اشعارى پاسخ او و آنها را بدهند:

و سبطا احمد ولداى منها

 فایکم له سهم کسهمى؟

فویل ثم ویل ثم ویل 

لمن یلقى ادرکه له بظلمى (27)

   

در میان خواهرانش، حضرت زینب وجود دارد که فخر زنان جهان است . کسى که حضرت سجاد علیه السلام در وصفش مى‏فرماید: «عالمة غیر معلمه و فهمة غیر مفهمه، او دانایى است‏ خودجوش، که به تعلیم دیگران دانا نشد و خوش‏فهمى است که دیگران به او نمى‏فهمانند. او یادگار امام مؤمنان نایب امام حسین‏ علیه السلام، قافله سالار کربلا بود .

مادرش نیز زنى با معرفت و بزرگوار بود. و نسب شناس عرب (عقیل) درباره‏اش مى‏گفت: «لیس فی العرب اشجع من آبائها ولا افرس‏»؛ در میان عرب، شجاع‌تر و دلیرتر از نیاکان او کسى نیست.(28) نامش فاطمه، دختر حزام بن خالد است .


معرفت مادر

وقتى به سراى على قدم نهاد، ام البنین نبود، با نام فاطمه او را صدا مى‏زدند، ناگاه متوجه شد، هر بار نام فاطمه مطرح مى‏شود، خاطره حضرت زهرا علیهاالسلام براى حضرت على ‏علیه السلام و فرزندان او تداعى مى‏شود، از این رو سفارش کرد او را مادر فرزندان (یعنى حسنین و زینبین ‏علیهم السلام) بخوانند. او همواره براى فرزندان زهرا همچون مادرى مهربان بود. فرزندان فاطمه نیز او را گرامى مى‏داشتند، هنگامى که زینب علیهاالسلام از سفر اسارت برگشت، به زیارتش شتافت و او را به خاطر شهادت چهار پسرش تسلیت گفت. در آغاز این دیدار ام‌البنین ابتدا سراغ حسین را گرفت که این خود نشانى است از معرفت این مادر .


شادى در آغوش غم

روزى ام‌البنین مشاهده کرد که حضرت على‏ علیه السلام عباس را بر زانوى خود نشانده و دست‌هاى کوچکش را مى‏بوسد و مى‏گرید او نگران شد؛ خدایا مگر این پدر مهربان در دست و بازوى فرزندم نقص و عیبى دیده که به گریه در آمده است؟ لحظه‏ حساسى بود، مادرى دلسوز با دنیایى از امید و آرزو و با چنین صحنه‏اى مواجه شده بود، اما امیرالمؤمنین ‏علیه السلام به مادر اطمینان داد که دستان کودک عیبى ندارد. و آنگاه از حوادث آینده از جمله واقعه‏اى که در کنار نهر علقمه به وقوع مى‏پیوست، پرده برداشت.

آن روز در خانه‏ امامت ‏شیونى به پا شد و همه گریه سر دادند؛ اما هنگامى که حضرت، ام‌البنین را مطمئن ساخت که جدا شدن دستان حضرت عباس در راه یارى دین است و او در پیشگاه خدا مقامى والا دارد. و در مقابل دو دستى که در راه خدا بریده مى‏شود، خداوند به او، مانند جعفر طیار دو بال مى‏دهد تا همراه فرشتگان به پرواز درآید، قلبش آرام گرفت و شادمان شد .


ایثار ابوالفضل‏ علیه السلام

او در کنار امامش، گویى در سایه‏ى آفتاب بود و امام را مظهر صفات و اراده‏ى الهى مى‏دانست و خویش را فانى در راه امامت مى‏دید.

چنانکه امام صادق‏ علیه السلام در زیارتش خطاب به او مى‏فرماید: «اشهد تک بالتسلیم و التصدیق، و الوفاء و النصیحة لخلف النبى المرسل؛ شهادت مى‏دهم که نسبت ‏به جانشین رسول اکرم ‏صلى الله علیه و آله و سلم تسلیم بودى، حضرتش را تصدیق نمودى، و در شان وى وفا ورزیدى و خیرخواهى کردى.» (29)

تعبیر قرآن کریم از امام ‏علیه السلام چنین است: «و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا لما صبروا ... .»

و خود مى‏فرماید: «رضى الله رضانا اهل البیت نصبر على بلائه و یوفینا اجور الصابرین ... .» (30)

اراده و خواست معصومان پایدارى بر محور خواست الهى است و بدین جهت است که «ان‏ الله یرضى لرضا فاطمه و یغضب لغضبها»؛ هر که فاطمه زهرا علیهاالسلام را بیازارد و خشمناک کند، خدا را خشمگین کرده است، زیرا فاطمه خود را در خواست ‏خدا فانى کرده است و تصمیم و اراده‏اش، جز مظهرى از اراده‏ الهى نیست .

حضرت عباس هم اراده‏ خویش را در اختیار تام امامت مى‏بیند و همه‏ هستى‏اش را تقدیم امام مى‏کند و همین است معنى ایثار و نثار؛ ایثار یعنى دیگرى را بر خود مقدم داشتن. و جز امام حسین‏ علیه السلام که مظهر اراده‏ الهى است چه کسى سزاوارتر؟ و ابوالفضل همه خواسته‏هاى خویش را محو اراده امام کرد؛ لذا با وجود جنایات اموى‏ها در برابر حسین‏ علیه السلام تسلیم محض بود و دندان بر جگر مى‏نهاد.

از این رو حضرت امام صادق‏ علیه السلام خطاب به او مى‏فرماید:

«اشهد لقد نصحت لله و لرسوله و لاخیک فنعم الاخ المواسی‏» (31)؛ شهادت مى‏دهم که خیرخواهى کردى هم براى دین خدا هم براى فرستاده‏ او و هم براى برادرت، پس تو چه نیکو برادرى هستى که مواسات کردى.

اگر نعمت ولایت، باعث اکمال دین است(32) عباس گام بر قله‏ى کمال دین و تمام نعمت نهاد، آن هم در زمانى که اکثر مردم گرد گوساله‏هاى سامرى سرگردان‏اند.

در همین زمینه قرآن کریم حدود 30 بار داستان ابلیس را مطرح مى‏کند تا بگوید؛ خودپرستى و انانیت مانع پذیرش ولایت و امامت الهى است.

حضرت باقر علیه السلام نیز در حدیثى چنین مى‏فرماید:

«لو ان عبدا صام و صلى و زکى و لم یات بالولایة ما قبل الله له عملا ابدا (33)؛ هرگاه بنده‏اى روزه بدارد و نماز بگزارد و زکات بپردازد؛ ولى حق ولایت را به جا نیاورد، هرگز خداوند کارى از او نمى‏پذیرد.

او غیرت، شجاعت و توان دشمن‏کشى بى‏برنامه، و هجوم گاه و بیگاه را داشت؛ ولى بى ‏اجازه‏ امام، شمشیر نمى‏زد پست فطرتى‏هاى بنى‏امیه دلش را به درد آورد ولى چون امام سفارش مى‏کرد: «تو بمان، انت صاحب لوایى‏»؛ صبر پیشه مى‏کرد تا این که در نهایت نزد حسین آمد و عرض کرد: «قد ضاق صدرى و سئمت من الحیاة (34)؛ رخدادهاى بى‏ادبانه‏ دشمن، دل غیرتمند او را به درد آورده بود.

ولى با این همه، تسلیم فرمان امامش بود و بالاتر، آن که او نتوانست ‏سیراب شود و امامش عطشان بماند؛ لذا هنگامى که خود را به شریعه فرات رسانید و کفى از آب برگرفت تا بنوشد، با یاد جگر تشنه‏ حسین، آب را ریخت و گفت: «ما هذا فعال دینى‏» این شیوه‏ من نیست!

در شب عاشورا هم او اولین کسى بود که به نداى یارى ‏طلبى امام ‏علیه السلام لبیک گفت.

مى‏گویند: همه‏ شهیدان کربلا در آخرین لحظه، از دست رسول الله ‏صلى الله علیه و آله سیراب شدند؛ جز ابوالفضل که نخواست‏ سیراب برود و حسین ‏علیه السلام تشنه بماند و این است رمز مقامى که سایرین به آن غبطه مى‏خورند. همچنین در سه روزى که در کربلا آب کمیاب بود، قدرى آب را سهمیه بندى کردند؛ ولى سه تن: امام، زینب و عباس ‏علیهم السلام حتى از سهمیه‏ خویش استفاده نکردند. (35)

هرگز تاریخ، چنین صمیمیت و صفایى ندیده است و هرگز در قاموس انسانیت وفایى زیباتر از وفاى عباس ثبت نشده است. آرى اوست اسوه‏ ایثار و وفا و صفا و نثار و ایثار .

مسلم بود که روز عاشورا، همه‏ یاران ابوعبدالله ‏علیه السلام به شهادت مى‏رسند، ولى ایثار ابوالفضل اجازه نداد که برادران تنى و کوچکترش (عبدالله، جعفر و عثمان) شهید شدنش را ببینند و جگر سوخته و داغدار گردند از این رو ترجیح داد آن گل‌ها مقابل چشمانش پرپر شوند و اجر صبر بر شهادت و مقام معنوى خانواده‏ شهیدان را کسب کند و آنان را پیش از خویش، در خون غلطان ببیند. (36)

حضرت صادق علیه السلام تعبیرات بسیار والایى درباره آن حضرت و در زیارتش دارد از جمله:

«لعن الله امة استحملت منک المحارم، و انتهکت فى قتلک حرمة الاسلام‏»؛ خدا لعنت کند مردمى را که حرمت تو را حفظ نکردند و با کشتن تو به اسلام بى حرمتى شد


پیکر پاک

«لایمسه الا المطهرون.‏»(37)

پیکر پاک پرچمدار کربلا را امام سجاد علیه السلام به خاک سپرد. حضرت هنگامى که براى تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنى‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یارى کنند، ولى براى دفن امام حسین و حضرت عباس‏ علیهماالسلام به آنها اجازه‏ مشارکت نداد، وقتى پرسیدند؛ تو تنها چگونه مى‏توانى؟ فرمود: «ان معى من یعیننی‏»؛ با من کسى هست که کمکم کند. (فرشتگان عالم غیب به یاریم مى‏آیند) .

به روایت صفار، در کتاب «بصائر الدرجات‏» امیرمؤمنان ‏علیه السلام، جبرئیل و فرشتگان را مى‏دید که او را در غسل، کفن و دفن پیامبر اکرم ‏صلى الله علیه و آله و سلم یارى مى‏کردند، حسنین‏ علیهماالسلام نیز پیامبر و فرشتگان را مى‏دیدند که آنها را در دفن پیکر پدرشان کمک مى‏کردند، امام حسین ‏علیه السلام پیامبر و على و فرشتگان را مى‏دید که او را در دفن جسد امام حسن‏ علیه السلام کمک مى‏کردند، امام باقر علیه‌السلام نیز پیامبر و على و حسنین‏ علیه السلام و فرشتگان را براى همیارى تدفین حضرت سجاد علیه‌السلام مشاهده کرد. (38)


منبع:مجله مبلغان، شماره 3، على مختارى.


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

در محرم سینــــه ها غرق ملالی دیگر است

جاری از چل چشـــمه دلها زلالی دیگر است

 

با حلولش برنخیزد جز فغـــان از عاشـــــــقان

طاق ابــــــروی محرم را هــــلالی دیگر است

 

بس که لحظه لحظه هایش سرخ و عاشورایی است

سیر شیون کردنش امــــــــــــــــر محالی دیگر است

 

لحظه ای با لحظه هایش اشک حرمان ریختن

نیست  ناممکن ولی محتاج حالی دیگر است

 

ماتمش اطفال را سازد چو زالان ســــــــــوگوار

در غمش هر شیرخواری شیر زالی دیگر است

 

چند روزی با عـــــــــلم نی اسبها را هی کنند

کودکان را در محــــــرم قیل و قالی دیگر است

 

هیچ کس چون ما نگــــــــــیرد ماتم این ماه را

با محرم  شیـــــــــــعیان را اتصالی دیگر است

 

تشنه یک سینــــه ی سیرم، مرا بسمل کنید

بال بال مرغ بســــــــمل، بال بالی دیگر است

 

عزتی گرهست جز" هیهات  منَ الذِله" نیست

درس عشق آموختن کسب کمالی دیگر است

 

هرچه داریم از حسین(ع) و عشق او داریم ما

کربـــــلا ای کربـــــلا ای کربـــــلا ای کربــــــلا


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

شنبه 87 دی 7  7:28 عصر

 

عاشورا

اخلاق، یکی از سه بُعد عمده دین است و اسلام بر سه بُعد اصلی «اعتقاد»، «احکام» و «اخلاق» استوار است و تکمیل ارزش‌های اخلاقی و جهت خدایی بخشیدن به صفات و رفتار انسان‌ها از اهداف عمده بعثت انبیا است. پیامبر اکرم صلی‌ الله علیه و آله نیز فرمود: «اِنّی بُعِثتُ لِاُ تَمِّمَ مَکارمَ الاَخلاقِ.»

تصحیح منش و رفتار انسان و کاشتن بذر کمالات اخلاقی و خصال متعالی انسانی در نهاد جان انسان‌ها، بخشی مهم از رسالت پیامبر و امامان را تشکیل می‌‌دهد. اخلاق را از کجا می‌توان آموخت؟ از گفتار و رفتار معصوم. چرا که آنان اسوه‌اند و مظهر شایسته‌ترین خصلت‌های انسانی و خداپسند. و عاشورا چیست؟ جلوه‌گاه خُلق و خوی حسینی و مکارم اخلاق در برخوردهای یک حجت معصوم.

اَلمَوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ              و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّار

مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.

حادثه کربلا و سخنانی که امام حسین ‌علیه‌السلام و خانواده او داشتند و روحیات و خلق و خوبی که از حماسه‌‌سازان عاشورا به ثبت رسیده است، منبع ارزشمندی برای آموزش اخلاق و الگو‌گیری در زمینه خودسازی، سلوک اجتماعی، تربیت دینی و کرامت انسانی است.

مسائلی همچون صبوری، ایثار، جوانمردی، وفا، عزت، شجاعت، وارستگی از تعلقات، توکل، خداجویی، همدردی و بزرگواری، نمونه‌هایی از «پیام‌های اخلاقی» عاشورا است و در گوشه گوشه این واقعه جاویدان، می‌توان جلوه‌های اخلاقی را دید.

آزادی در مقابل بردگی، اصطلاحی حقوقی و اجتماعی است، اما «آزادگی» برتر از آزادی است و نوعی حرّیت انسانی و رهایی انسان از قید و بندهای ذلت‌آور و حقارت‌بار است. تعلقات و پای‌بندی‌های انسان به دنیا، ثروت، اقوام، مقام، فرزند و ... در مسیر آزادی روح او، مانع ایجاد می‌کند. اسارت در برابر تمنیّات نفسانی و عُلقه‌های مادی، نشانه ضعف اراده بشری است.

وقتی کمال و ارزش انسان به روح بلند و همت عالی و خصال نیکوست، خود را به دنیا و شهوات فروختن، نوعی پذیرش حقارت است و خود را ارزان فروختن .

علی علیه‌السلام می‌فرماید:

«اَلا حُرُّ یَدَع هذهِ اللّماظَةَ لِاهلِها؟ اِنّهُ لَیسَ لِاَنفُسِکُم ثَمَنٌ اِلا الجَنَّةُ فَلا تَبیعُوها اِلا بِها.» (1)

آیا هیچ آزاده‌ای نیست که این نیم خورده (= دنیا) را برای اهلش واگذارد؟

یقینا بهای وجود شما چیزی جز بهشت نیست. پس خود را جز به بهشت نفروشید!

آزادگی در آن است که انسان کرامت و شرافت خویش را بشناسد و تن به پستی و ذلت و حقارت نفس و اسارت دنیا و زیر پا نهادن ارزش‌های انسانی ندهد.

در پیچ و خم‌ها و فراز و نشیب‌های زندگی، گاهی صحنه‌هایی پیش می‌آید که انسان‌ها به خاطر رسیدن به دنیا یا حفظ آنچه دارند یا تامین تمنیّات و خواسته‌ها یا چند روز زنده ماندن، هر گونه حقارت و اسارت را می‌پذیرید. اما احرار و آزادگان، گاهی با ایثار جان هم، بهای «آزادگی» را می‌پردازند و تن به ذلت نمی‌دهند.

امام حسین علیه‌السلام فرمود:

«مَوتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ من حَیاةٍ فی ذُلٍّ» (2)؛ مرگ با عزت بهتر از حیات ذلیلانه است.

این نگرش به زندگی، ویژه آزادگان است. نهضت عاشورا جلوه بارزی از آزادگی در مورد امام حسین علیه‌السلام و خاندان و یاران شهید اوست و اگر آزادگی نبود، امام تن به بیعت می‌داد و کشته نمی‌شد. وقتی می‌‌خواستند به زور از آن حضرت بیعت به نفع یزید بگیرند، منطقش این بود که:

«لا وَاللهِ لا اُعطیهم بِیَدی اِعطاءَ الذّلیلِ وَ لا اُقِرُّ اِقرارَ العبید» (3)؛ نه به خدا سوگند؛ نه دست ذلت به آنان می‌دهم و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان می‌شوم!

صحنه کربلا نیز جلوه دیگری از این آزادگی بود که از میان دو امر شمشیر یا ذلت، مرگ با افتخار را پذیرفت و به استقبال شمشیرهای دشمن‌ رفت و فرمود:

«اَلا و انَّ الدَّعِیّ بنَ الدَّعِیّ قَدرِ کَزنی بَینَ اثنَتَینِ: بَینَ السِّلةِ و الذِّلةِ و هَیهاتَ مِنّا الذِّلةُ.» (4)

بر ما گمان بردگی زور برده‌اند            ای مرگ، همتی! که نخواهیم این قیود

انسان‌های آزاده‌، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را بر می‌گزینند و فداکارانه جان می‌بازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند.

در نبرد روز عاشورا نیز، هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را می‌خواند:

اَلمَوتُ اَولی مِن رُکُوبِ العارِ              و العارُ اَولی مِن دُخُولِ النّار (5)

مرگ، بهتر از ننگ و ننگ بهتر از آتش دوزخ است.

روح آزادگی امام، سبب شد حتی در آن حال که مجروح بر زمین افتاده بود نسبت به تصمیم سپاه دشمن برای حمله به خیمه‌های زنان و فرزندان، برآشوبد و آنان را به آزادگی دعوت کند:

«ان لَم یَکُن لکُم دینٌ و کنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ فَکوُنُوا اَحراراً فی دُنیاکُم.» (6)

گر شما را به جهان بینش و آیینی نیست   لااقل مردم آزاده به دنیا باشید

فرهنگ آزادگی در یاران امام و شهدای کربلا نیز بود. حتی مسلم بن عقیل پیشاهنگ نهضت حسینی در کوفه نیز، هنگام رویارویی با سپاه ابن زیاد رجز را می‌خواند و می‌جنگید:

َاقسَمتُ لا اُقتَلُ الاّ حُرّاً    وَ اِن رَاَیتُ المَوتَ شَیئاً نُکرا (7)

هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندی می‌بینم. ولی سوگند خورده‌ام که جز با آزادگی کشته نشوم.

عاشورا

جالب اینجا است که همین شعار و رجز را عبدالله، پسر مسلم بن عقیل، در روز عاشورا هنگام نبرد در میدان کربلا می‌خواند. (8) این نشان‌دهنده پیوند فکری و مرامی این خانواده بر اساس آزادگی است.

دو شهید دیگر از طایفه غفار، به نام‌های عبدالله و عبدالرحمان، فرزندان عروه، در رجزی که در روز عاشورا می‌خواندند، مردم را به دفاع از «فرزندان آزادگان» می‌خواندند. و با این عنوان، از آل پیامبر یاد می‌کردند: «یا قوم ذودوا عن بنیِ الاحرار ...» (9)

مصداق بارز دیگری از این حرّیت و آزادگی، حُرّ بن یزید ریاحی بود. آزادگی او سبب شد که به خاطر دنیا و ریاست آن، خود را جهنمی نکند و بهشت را در سایه شهادت خریدار شود. توبه کرد و از سپاه ابن زیاد جدا شد و به حسین علیه‌السلام پیوست و صبح عاشورا در نبردی دلاورانه به شهادت رسید. وقتی حرّ نزد امام حسین علیه‌السلام آمد، یکی از اصحاب حضرت، با اشعاری مقام آزادی و حرّیت او را ستود:

لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنی رِیاحٍ             وَ حُرُّ عِندَ مُختَلَفِ الرِّماحِ (10)

چون به شهادت رسید، سیدالشهدا علیه‌السلام بر بالین او حضور یافت و او را حُر و آزاده خطاب کرد و فرمود: همانگونه که مادرت نام تو را حُر گذاشته است، آزاده و سعادتمندی، در دنیا و آخرت:

«اَنتَ حُر کَما سَمّتکَ اُمُّکَ، و اَنتَ حُر فِی الدُّنیا و اَنتَ حُر فِی الاخرة.» (11)

اگر آزادیخواهان و آزادگان جهان، در راه استقلال و رهایی از ستم و طاغوت‌ها می‌جنگند و الگویشان قهرمانی‌های شهدای کربلا است، در سایه همین درس «آزادگی» است که ارمغان عاشورا برای همیشه تاریخ است. انسان‌های آزاده‌، در لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونین را بر می‌گزینند و فداکارانه جان می‌بازند تا به سعادت شهادت برسند و جامعه خود را آزاد کنند.

 

پی‌نوشت‌ها:

1- نهج‌البلاغه، صبحی صالحی، حکمت 456 .

2- مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68 .

3- موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 421 .

4- لهوف، سید بن طاووس، ص 57 .

5- کشف الغمه، اربلی، ج 2، ص 32 .

6- بحارالانوار، ج 44، ص 51 .

7- همان، ص 352 .

8- بحارالانوار، ج 44، ص 352 .

9- وقعة الطف، ص 234 .

10- ارشاد، شیخ مفید (چاپ کنگره جهانی شیخ مفید) ج 2، ص 100 .

11- بحارالانوار، ج 45، ص 14/ وقعة الطّف، ص 215.

 

منبع:

پیام‌های عاشورا، جواد محدثی .


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

شنبه 87 دی 7  7:27 عصر
 

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود.

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص ) رسید, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا کودکش را بیاورد.

اسما او را در پارچهاى سپیدپیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت .(3)

به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل , فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر)(4) که به عربى (حسین ) خوانده میشود نام بگذار.(5)

چون على براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى .

و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) کشت , و سر آن حضرت را تراشید و هموزن موى سر او نقره صدقه داد.(7)

حسین (ع ) و پیامبر (ص )

از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.

سلمان فارسى میگوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را میبوسید ومیفرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) میباشد.(8)

انس بن مالک روایت میکند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست میدارى , فرمود: حسن و حسین را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه میفشرد وآنان را میبویید و میبوسید.(10)

ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف میکند که : رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانههاى خویش نشانده بود و به سوى مامیآمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است .(11)

عالیترین , صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام (ص ) خواند که فرمود: حسین از من و من ازحسینم .(12)

حسین (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست .

پدرى که جزبه انصاف حکم نکرد, و جز به طهارت و بندگى نگذرانید, جز خدا ندید و جز خدانخواست و جز خدا نیافت .

پدرى که در زمان حکومتش لحظهاى او را آرام نگذاشتند,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.

در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت میکرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکارهمچون برادر بزرگوارش میکوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شرکت داشت .(13)

و به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین (ع ) و دین خدا حمایت کرد وحتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض میکرد.

در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن میگفت .

بلادرنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)

امام حسین (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع )امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند.

امام حسین (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه وهمکار و همفکر برادرش بود.

چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتیها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریک رنجهاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادرنداشت و حتى یک روز که معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلودهاش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدربزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت .(15)

امام حسین (ع ) در زمان معاویه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأ مور رهبرى جامعه گردید.

امام حسین (ع ) میدید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام , بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است , و ازاین حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج میبرد, ولى نمیتوانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت .

امام حسین (ع ) میدانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد,پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش میرساند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر برمیخاست , پیش از اقدام به دسیسه کشته میشد, و از این کشته شدن هیچ نتیجهاى گرفته نمیشد.

بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفتهاى بزرگ نیفراخت ,جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد میگرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار میساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.

و در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت میگرفت , حسین به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامهاى کوبنده براى او نوشت .(16)

معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنین بود وماند تا معاویه درگذشت ...

قیام حسینى

یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند,و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانهاش را تثبیت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند.

به همین منظور, نامهاى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .

حاکم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود.

امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.(17)

آن گاه که افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بیایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمیکند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند.

(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.)

امام حسین (ع ) میدانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر درمدینه بماند به قتلش میرسانند, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد.

آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید,در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به کوفه هم رسید.

کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه بسر میبرد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدارامورشان باشد.

امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد.

مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بیسابقهاى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند, و مسلم هم نامهاى به امام حسین (ع ) نگاشت وحرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.

هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبى میشناخت , و بیوفایى و بیدینیشان را درزمان حکومت پدر و برادر دیده بود و میدانست به گفتهها و بیعتشان با مسلم نمیتوان اعتماد کرد, و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.

با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند(18) و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام میخواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ,بلکه علیه او قیام کرده است .

یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد.

ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد.

(سلام خدا بر او باد).

و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بیایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و کار به جایى رسید که عدهاى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.

امام حسین (ع ) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم .

و این مأ موریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خودو اصحاب و فرزندان و اسیرى خانوادهاش اتمام پذیرد.

رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند.

حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود.(19)

و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست که آخر این سفر به شهادتش میانجامد, ولى او کسى نبود که دربرابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانوادهاش واهمهاى به دل راه دهد.

او آن کس بود که بلا را و شهادت راسعادت میپنداشت .

(سلام ابدى خدا بر او باد) .

خبر شهادت حسین (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بودکه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند.

چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص )و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند.

بدینسان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیریها و ناراحتیها احتمال کشته شدنش را دراذهان عامه تشدید کرد.

بویژه که خود در طول راه میفرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا.(20)

هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید.

و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند.

غافل از این که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده دست نخواهد کشید.

بارى امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریهها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت .

سرانجام , رفت , و شهادت را دریافت .

نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستارهاى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خونهایشان شنهاى گرم دشت کربلا را لالهباران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناهآلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست .

راستى هرگز اندیشیدهاید اگر شهادت جانگداز و حماسهآفرین حسین (ع ) به وقوع نمیپیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) میدانستند, و آن گاه اخبار درباریزید و شهوترانیهاى او و عمالش را میشنیدند, چقدر از اسلام متنفر میشدند, زیرااسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند.

و شنیدیم و خواندیم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبتبار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیرهخواران بنى امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکهاى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست .

سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دناءت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت .

نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم وپرنتیجه دست یافت .

از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان که به شرافت وعظمت انسان ارج میگذارند, همهساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام وشهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم میشمارند, و خلوص خویش را با گریه برمصایب آن بزرگوار ابراز میدارند.

پیشوایان مآلاندیش و معصوم ما, هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند.

غیر از این که خود به زیارت مرقدش میشتافتند و عزایش را بر پا میداشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرمودهاند.

ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان .

وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من میخواندم و آن عزیز میگریست , چندان که صداى گریه از خانه برخاست .

بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود.(21)

و نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بیتابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , که ثواب و جزایى گرانمایه دارد.(22)

باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى که به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد.(23)

امام صادق (ع ) میفرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال .

همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیدهاى ارزش و فضیلتش بیشتر است .(24)

زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح میدهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبیها و پاکدامنیها و فداکاریهاپرواز میدهد.

هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش وبازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسهساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لکن بایددانست که نباید تنها به این زیارتها و گریهها و غم گساریدن اکتفا کرد, بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى میگراید.

اخلاق و رفتار امام حسین (ع )

با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خداخواهى و خداجویى حسین (ع ), درمییابیم که هماره وقت او به پاکدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهیم عمیقى والاتراز درک و دید ما گذشته است .

اکنون مرورى کوتاه به زوایاى زندگانى آن عزیز, که پیش روى ما است : جنابش به نماز و نیایش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه بسیارى داشت .

گاهى در شبانهروز صدها رکعت نماز میگزاشت .(25)

و حتى در آخرین شب زندگى دست از نیاز و دعا برنداشت , و خواندهایم که از دشمنان مهلت خواست تابتواند با خداى خویش به خلوت بنشیند.

و فرمود: خدا میداند که من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زیاد و استغفار را دوست دارم .(26)

حضرتش بارها پیاده به خانه کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد.(27)

ابن اثیر در کتاب اسد الغابة مینویسد: کان الحسین رضى الله عنه فاضلا کثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخیر جمیعها.(28)

حسین (ع ) بسیار روزه میگرفت و نماز میگزارد و به حج میرفت و صدقه میداد و همه کارهاى پسندیده را انجام میداد.

شخصیت حسین بن على (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشکوه بود که وقتى بابرادرش امام مجتبى (ع ) پیاده به کعبه میرفتند, همه بزرگان و شخصیتهاى اسلامى به احترامشان از مرکب پیاده شده , همراه آنان راه میپیمودند.(29)

احترامى که جامعه براى حسین (ع ) قائل بود, بدان جهت بود که او با مردم زندگى میکرد - از مردم و معاشرتشان کناره نمیجست - با جان جامعه هماهنگ بود, چونان دیگران از مواهب و مصائب یک اجتماع برخوردار بود, و بالاتر از همه ایمان بیتزلزل او به خداوند, او را غمخوار و یاور مردم ساخته بود.

و گرنه , او نه کاخهاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ, و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمیبستند, و حرم رسول الله (ص ) را براى اوخلوت نمیکردند... این روایت یک نمونه از اخلاق اجتماعى اوست , بخوانیم : روزى از محلى عبور میفرمود, عدهاى از فقرا بر عباهاى پهن شدهشان نشسته بودند ونانپارههاى خشکى میخوردند, امام حسین (ع ) میگذشت که تعارفش کردند و او هم پذیرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بیان داشت : ان الله لا یحب المتکبرین , (30) خداوند متکبران را دوست نمیدارد.

سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت کردم , شما هم دعوت مرا اجابت کنید.

آنهاهم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند.

حضرت دستور دادهر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند, (31) و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد, و نیز درس تواضع و انساندوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت .

شعیب بن عبدالرحمن خزاعى میگوید: چون حسین بن على (ع ) به شهادت رسید, بر پشت مبارکش آثار پینه مشاهده کردند, علتش را از امام زین العابدین (ع ) پرسیدند,فرمود این پینهها اثر کیسههاى غذایى است که پدرم شبها به دوش میکشید و به خانه زنهاى شوهرمرده و کودکان یتیم و فقرا میرسانید.(32)

شدت علاقه امام حسین (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمایت از ستمدیدگان میتوان درداستان ارینب وهمسرش عبدالله بن سلام دریافت , که اجمال و فشردهاش را در این جا متذکر میشویم : یزید به زمان ولایتعهدى , با این که همه نوع وسایل شهوترانى و کامجویى و کامروایى از قبیل پول , مقام , کنیزان رقاصه و... در اختیار داشت , چشم ناپاک و هرزهاش رابه بانوى شوهردار عفیفى دوخته بود.

پدرش معاویه به جاى این که در برابر این رفتار زشت و ننگین عکسالعمل کوبندهاى نشان دهد, با حیلهگرى و دروغپردازى و فریبکارى , مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاکدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناهآلوده پسرش یزید بکشاند.

حسین بن على (ع ) از قضیه باخبر شد, در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یکى از قوانین اسلام , زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز یزید را از خانواده مسلمان و پاکیزهاى قطع نمود و با این کار همت و غیرت الهیاش را نمایان و علاقهمندى خودرا به حفظ نوامیس جامعه مسلمانان ابراز داشت , و این رفتار داستانى شد که درمفاخر آل على (ع ) و دناءت و ستمگرى بنى امیه , براى همیشه در تاریخ به یادگارماند.(33)

علائلى در کتاب سمو المعنى مینویسد: ما در تاریخ انسان به مردان بزرگى برخورد میکنیم که هر کدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساختهاند, یکى در شجاعت , دیگرى در زهد, آن دیگرى در سخاوت , و... اما شکوه و بزرگى امام حسین (ع ) حجم عظیمى است که ابعادبینهایتش هر یک مشخصکننده یک عظمت فراز تاریخ است , گویا او جامع همه والاییها و فرازمندیها است .(34)

آرى , مردى که وارث بیکرانگى نبوت محمدى است , مردى که وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع ) است و وارث جلال و درخشندگى فضیلت مادرى چون حضرت فاطمه (س ) است , چگونه نمونه برتر و والاى عظمت انسان و نشانه آشکار فضیلتهاى خدایى نباشد.

درود ما بر او باد که باید او را سمبل اعمال و کردارمان قرار دهیم .

امام حسین (ع ) و حکایت زیستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد کردارش نه تنهانمونه یک بزرگمرد تاریخ را براى ما مجسم میسازد, بلکه او با همه خویشتن , آیینه تمامنماى فضیلتها, ب زرگمنشیها, فداکاریها, جانبازیها, خداخواهیها وخداجوییهامیباشد, او به تنهایى میتواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت راضامن گردد.

بودن و رفتنش , معنویت و فضیلتهاى انسان را ارجمند نمود.

ـــــــــــــــــ

پینوشتها:

(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل کردیم . ر. به . ک . اعلام الورى طبرسى , ص 213.

(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر یزید بن سکن انصارى باشد. ر. به . ک . اعیان الشیعه , جزء 11 , ص 167.

(3) امالى شیخ طوسى , ج 1, ص 377.

(4) شبر بر وزن حسن , و شبیر بر وزن حسین , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, این سه کلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.

(5) معانى الاخبار, ص 57.

(6) در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ک . وسائل الشیعه , ج 15, ص 143 به بعد.

(7) کافى , ج 6, ص 33.

(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - کمال الدین صدوق , ص 152.

(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.

(10) ذخائر العقبى , ص 122.

(11) الاصابه , ج 11, ص 30.

(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در این قسمت روایاتى که در کتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد.

(13) الاصابه , ج 1, ص 333.

(14) تذکرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور که بعضى ازمورخین گفتهاند این موضوع تقریبا در سن ده سالگى امام حسین (ع ) اتفاق افتاده است .

(15) ارشاد مفید, ص 173.

(16) رجال کشى , ص 94 - کشف الغمة , ج 2, ص 206.

(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.

(18) روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است که حاجیها به منى بروند, و در آن زمان به این حکم استحبابى عمل میکردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم یکسره به عرفات میروند.

(19) کامل الزیارات , ص 68 به بعد - مشیر الاحزان , ص 9.

(20) لهوف , ص 53.

(21) کامل الزیارات , ص 105.

(22) کامل الزیارات , ص 101.

(23) کامل الزیارات , ص 121.

(24) کامل الزیارات , ص 147.

(25) عقد الفرید, ج 3, ص 143.

(26) ارشاد مفید, ص 214.

(27) مناقب ابن شهرآشوب , ج 3, ص 224 - اسد الغابة , ج 2, ص 20.

(28) اسد الغابة , ج 2, ص 20.

(29) ذکرى الحسین , ج 1, ص 152, به نقل از ریاض الجنان , چاپ بمبئى , ص 241 -انساب الاشراف .

(30) سوره نحل , آیه 22.

(31) تفسیر عیاشى , ج 2, ص 257.

(32) مناقب , ج 2, ص 222.

(33) الامامة والسیاسة , ج 1, ص 253 به بعد.

(34) از کتاب سمو المعنى , ص 104 به بعد, نقل به معنى شده است


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

شنبه 87 دی 7  7:23 عصر
 

 

دوم محرم ورود امام حسین به سرزمین کربلا (سال 61 قمری)

 

هُرم سوزان کویر، بر خستگی کاروانیان نیشتر می زند و بدن های خسته آن ها را می آزارد. خورشید غروب دوم محرم، آرام خود را در تنگنای افق جای می دهد. کاروان بر سینه تفتیده بیابان توقف می کند. صدایی می پرسد: این جا کجاست؟ پاسخ می آید: این جا کربلاست! آری، حسین (ع) به کربلا می رسد و دل کویر را در تب و تاب می اندازد. آسمان نیز، چهره در هم کشیده است. زمین بغض خود را فرو می خورد. فرات بی صدا اشک می ریزد و خارها خود را به دست نسیم گرم سرنوشت داده اند.

امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى ‏حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت‏ حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى ‏کردند و به خطبه ‏هاى دلنشین وى گوش جان مى‏ سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچ‏گونه مشکلى در کنار هم بودند.

اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه ‏اى به حر بن یزید نوشت و وى را مأمور سخت‏گیرى بر امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشک و بى حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد.

روز پنج شنبه دوم ماه محرم  سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:

این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.

آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.

فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه‏ هاى ما است و این زمین، جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.

 

روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است که در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است.
عمر بن سعد کسى نزد امام علیه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده اید؟ امام در جواب فرمود: عراقیان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به همان حجاز باز مى گردم. ابن سعد نامه اى به ابن زیاد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زیاد گفت: اکنون که چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، امید نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ دیگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است.
آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهمیدم از حسین بن على علیه السلام بخواه که خود و همه همراهانش با یزید بیعت کنند و آنگاه که بیعت به انجام رسید، ما هرچه خواستیم نظر خواهیم داد. سپس نامه دیگرى از ابن زیاد رسید که آب را به روى حسین و یاران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد که میان اباعبدالله و آب فرات حایل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و این پیش آمد و سه روز پیش از شهادت امام روى داد.

امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. با رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمار و دست از حسین بن على که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهسپار کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگاه ایشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.
آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسین بن على مدارا کنى و نزد من از وى شفاعت کنى، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى. اکنون ببین اگر خود و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتناع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشى و بدن ها را مثله کنى، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب ها کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردی، تو را پاداش مى دهم و اگر به این کارها تن ندادى از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکریان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که به ما وى دستور داده ایم.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.

 

 


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

پنج شنبه 86 دی 27  5:54 عصر

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

آب از هیبت عباسى تو مى‏لرزد

بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

بى سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

منم و داغ تو و این کمر بشکسته

توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

کمى هم فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

مادرت آمده یا مادر من آمده است

با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى

تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى

( یا اباالفضل العباس)


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

چهارشنبه 86 دی 19  9:38 صبح

اى که به عشقت اسیر خیل بنى آدمند

سوختگان غمت با غم دل خرمند

هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت‏

با خبران غمت بى خبر از عالمند

در شکن طره‏ات بسته دل عالمى است

و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند

یوسف مصر بقا در همه عالم توئى‏

در طلبت مرد و زن آمده با درهمند

تاج سر بوالبشر خاک شهیدان تست

کاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند

در طلب اشک ماست رونق مرآت دل‏

کاین درر با فروغ پرتو جام جمند

چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست‏

باده کشان غمت مست شراب غمند

عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس‏

سلسله کائنات حلقه این ماتمند

گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند

خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند

خاک سر کوى تو زنده کند مرده را

زانکه شهیدان او جمله مسیحا دمند

هر دم از این کشتگان گر طلبى بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمى محکمند

سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست

سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند

محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب‏

پیک و رسل در میان محرم و نامحرمند

در غم جسمت «فؤاد» اشک نبارد چرا

کاین قطرات عیون زخم ترا مرهمند

"فؤاد کرمانى"‏

 


 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

چهارشنبه 86 دی 19  9:36 صبح
امام حسین (ع) و یاران او.......ادامه مطلب...
 

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

چهارشنبه 86 دی 19  9:34 صبح

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.
روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام

روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا ( ورودیه )

روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام

روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام

روز پنجم محرم : اصحاب  و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام

روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام

روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام

روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام

روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام و شام غریبان

روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا

روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه

 

 

 

 


 
<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
یکشنبه 103 اردیبهشت 23
امروز:   13 بازدید
دیروز:   103  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
لوگوی خودم
مدرسه راهنمایی شهید کاظمی جوجیل                           school
اوقات شرعی
لینک دوستان
آرشیو
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com