سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدرسه راهنمایی شهید کاظمی جوجیل school
[ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]

نوشته شده توسط:   شهید کاظمی  

دوشنبه 89 مرداد 4  6:20 عصر
تقدیم به آقا امام زمان (عج) * ندبه های دلتنگی
 

ای شوکت نماز!شکوه روزه! اصالت حج! کرامت زکات! شرافت دین و هیبت عدل! بارِ غیبت بر زمین بگذار و بال فرج بگشای.
دیگر نه وقت پنهان شدن از چشمان آبی آسمان است. زمین بی تو کشتزار ظلم شده است، و باران،‌اشک فرشتگان را همسفر.
آه، دیگر حوصله‌ی ما را ندارد، ناله، از ما می نالد، و گریه پایان خود را نگران است.
ای صبح، شام ما را سینه بشکاف. ای سپیده! سپاه سیاهی را درهم شکن. ای شکوهمندی دین! تیرگی بخت ما را برمتاب. ای شهسوار دشتهای پی‌درپی غیبت! «تیزتَرَک گام زن، منزل ما دور نیست.»

شام تو اندر یمن، صبح تو اندر قَرن، ریگ درشت وطن، پای تو را یاسمن، ای چو غزالِ خُتَن! تیز تَرَک گام زن، منزل ما دور نیست.
نماز، روی به قبله ی تو ایستاده است، که قبله‌ی کعبه تویی.
روزه روی لب تشنه‌ی یاد توست، که شادی افطار تویی.
حج، بیابانهای غیبت را به شوق تو می پیماید، که سعی او صفای توست.
جهاد، انتظار ذوالفقار تو را می‌کشد، که تیزی شمشیر وی، فرمان توست. زکات، خرقه‌ی درویشی به تن کرده است، سخاوت را به او بیاموز!
امامت، عزادار غیبت است، که بی تو کناره نشین گودها شده است. حُسن، دیگر به خود نمی بالد، خواستار دیدار توست.
یادها از یاد رفته اند، بی وفایی رااز آنان بازگیر!.
با تو گلها، همه می خندند، بی هر گلی، دهانه ی زخمی چرکین است.
با تو باران، پیامبر طراوت و زندگی است. بی تو باران، هق هق آسمان است.
باتو، هر بیگانه‌ای آشناست. بی تو آشنایان، کینه‌وران بی رحمند.
با تو،هر روز، امروز است. بی تو روزها دیروزند.
با تو، همه خویشان منند، بی تو، برادرانم یوسف کُشان کنعانند.
با تو، من می خندم، می گریم، می بالم، می شورم، می نازم، می تازم، و می مانم؛
بی تو من، ماندن را نیز از یاد برده‌ام.
با تو، من غم گنجشکان زمستانی را هم می خورم.
بی تو مرا با خود نیز کاری نیست.
با تو، رمز هر رازی گشوده است، بی تو هر کلمه رازی است؛ هر گرد، کوهی از پوشیدگی است، هر قطره دریایی از حیرت و شگفتی است، و هر لحظه، یک تاریخ حسرت.
با تو، رفتگان حسرت خوران ماندگانند، بی تو من شرمسار بودن خویش است.
دریغا! که در بن بست ناگزیری، جز دریغ نمی بارد.
حسرتا! که دمی بی حسرت نزیستیم.
دردا! که در و درمان چنان به هم آمیخته‌اند که از یکی به دیگری گریزی نیست.
و افسوس که افسانه‌ی خود را افسون کرده‌ایم.
تو را به انتظاری که می کشی سوگند که نگاه ما را چنین خیره مخواه، و بخت ما را چنین تیره مپسند.
***
دیروز، روزهای غیبتت را می شمردم، روز بیگاه شد، و ماه اقبال در چاه.
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن گه چون تو پاک نیست
دیروز، هزار جُرثمه‌ی یأس، چنگ و دندان نشانم می دادند، و من همه را به اشارت یک نوید روحانی از خود راندم.
اینک، کریمانه‌ترین وعده های خدای تو را، بر سینه دل نگاشته‌ایم، تا حرزجان از چشم زخم مأیوسان باشد، که هیچ زنده‌دلی، مژده‌های ربانی را به پای نغمه های شوم نومیدی نمی ریزد.


 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
جمعه 103 اردیبهشت 21
امروز:   58 بازدید
دیروز:   31  بازدید
فهرست
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
لوگوی خودم
مدرسه راهنمایی شهید کاظمی جوجیل                           school
اوقات شرعی
لینک دوستان
آرشیو
آرشیو
اشتراک
 
طراح قالب
www.parsiblog.com